تاریخ سیاسی عیلام
محدوده عیلام در طی چندین هزاره از تاریخش . نه تنها از دوره ای به دوره ای بلکه با توجه به نقطه نظر کسی که آنرا تشریح می کرد نیز متغیر بود. بنظر می رسد که اهالی بین النهرین در اواخر هزاره سوم متوجه عیلام شدند که تمامی فلات پارسی (ایران) را در بر می گرفت که از بین النهرین تا کویرنمک و دشت لوت و از دریای کاسپی تا خلیج فارس گسترده شده بود. مدتهای مدیدی محققان، عیلام را با سوسیانا یکی در نظر می گرفتند که مترادف با دشت و کوهپایه های زاگرس سفلی در استان کنونی خوزستان ایران بود اما جدیداً دو عامل مهم موجب اصلاح این باور گردید. نخست اینکه تل ملیان در فارس با مرکز باستانی پادشاهی انشان مطابقت داده شده . (q.v.; Hansman; Lambert; Reiner, 1973b) و دوم اثبات گردید که شوش و عیلام دو نهاد مجزا بودند (vallat,1980) در حقیقت , مرزهای عیلام در طی چندین هزاره از تاریخش نه تنها از دوره ای به دوره ای بلکه با توجه به نقطه نظر کسی که آنرا تشریح می کرد ، متغیر بود. بعنوان مثال منابع بین النهرینی اجازه می دهند تا نقشه نسبتاً جامعی از عیلام در اواخر هزاره سوم ترسیم کنیم که به ویژه در نقشه «جغرافیای سارگون اکدی«(1) (ca. 2300 B.C.E.; Grayson; Vallat, 1991).که یک بازنمایی نوآشوری از وسعت فتوحات سارگن بود به آن پرداخته شده. بنظر می رسد که ساکنان بین النهرین در اواخر هزاره سوم پیش از میلاد متوجه شدند که عیلام تمامی فلات ایران را در بر می گرفت و از بین النهرین تا کویر نمک و دشت لوت و از دریای کاسپی تا خلیج فارس گسترده شده بود. فرهنگ عیلامی، اگر چه نه از نظر سیاسی, در آن دوران برتری داشت و بسیار فراتر از مرزهایش در آسیای مرکزی، افغانستان پاکستان و ساحل جنوبی خلیج فارس گسترش یافته بود. (Amiet, 1986) باید تاکید نمود که در طی آخرین سده های هزارة سوم، بعضی مواقع سوسیانا وابستگی سیاسی به امپراطوریهای بین النهرینی داشت که نخست به مرکزیت «اکد» و بعدها « اور» تشکیل شد. و تنها برای مدت کوتاهی به کنفدراسیون عیلامی پیوست که شامل قلمروهای سلطنتی "اوآن" (احتمالاً در زاگرس)، سیماشکی (در آشوری شیماشکی، که محتملاً از کرمان تا دریای کاسپس گسترده بود. ببینند : Steve, 1989, p. 13 n. 1;) و انشان (استان کنونی فارس با مجرای طبیعی آن به سمت خلیج فارس در مجاورت بوشهر) بوده است. گذشته از این تمامی این توصیفات نظر اهالی بین النهرین بود. برای ساکنان فلات ایران، اوآنیت ها و سیماشکی ها، عیلام به معنی سرزمین انشان بود(Vallat, 1980; idem, 1991; idem, 1993). هنگامی که عیلامی ها در اتحاد با ساکنان سوسیانا در سال 2004 پیش از میلاد پایان امپراطوری اور را رقم زدند. آنها سوسیانا را ضمیمه قلمرو خود کردند و سلسلة ایپارتی یا سوکل مخا توسط نهمین پادشاه سیماشکی در آنجا بنیان نهاده شد. بنابراین ، این سلسله ریشه در فلات ایران داشت. تعیین کردن مرزهای شرقی پادشاهی ایپارتی مشکل است اما با رو به زوال رفتن قدرتشان در قرن18 پیش از میلاد احتمالاً نفوذ و برتریشان در شرق کاهش یافت. راجع به « پادشاهان انشان و شوش» که در دوران عیلامی میانه (1100 – 1500پیش از میلاد) بودند. بنا به مدارک در دسترس حداقل بر استانهای فعلی خوزستان و فارس و بوشهر اعمال حاکمیت می کردند. در هزاره اول پیش از میلاد گسترش اقوامی که به زبانها و لهجه های هندو ایرانی سخن می گفتند بداخل فلات ایران ، عیلامی ها را وادار کرد تا قدم به قدم از نواحی امپراطوری خودشان چشم پوشی نمایند و در سوسیانا که تنها از آن پس با عیلام یکی دانسته شد پناه بگیرند. به این قلمرو کوچک است که در سالنامه های آشوربانیپال(q.v.; see, e.g., Aynard, pp. 38-61)، کتیبه های هخامنشی (Weissbach و انجیل و کتب مقدس جعلی(2) اشاره شده است(Daniel 8:2; Esdras 4:9) . با وجود پیشرفت های جدید، تاریخ عیلام همچنان بشکل گسترده ای پاره پاره و ناقص است زیرا منابع بومی اندکی وجود دارد و جستجو برای بازسازی تاریخشان در درجه اول باید بر مبنای مدارک بین النهرینی صورت بگیرد. تاکنون بیشترین بخش از متون عیلامی در حفاریهای شوش بدست آمده شهری که از بدو پیدایشش در حدود 4000 سال پیش از میلاد , بطور متناوب تحت انقیاد دو قدرت بین النهرین و عیلام در می آمد. (Amiet, 1979). از قدیمیترین سطوح حفاری شده در سایت باستانشناسی ظروف سفالینی قابل توجهی بدست آمده که معادلی در بین النهرین برای آنها یافت نمی شود. در حالی که در دوره های بعدی (سطوح 22-17 در کاوشهای انجام شده توسط لوبرون 1978, pp. 177-92) مواد باستانشناسی بدست آمده همسان همان مواد در بین النهرین دورة اوروک است. از حدود 3200 پیش از میلاد میتوان برتری فلات ایران را مشاهده کنیم و لوحه های شمارشی و سپس لوحه های عیلامی اولیه مشابه آنها به تعداد کمتری در مکانهای مختلفی از فلات حتی نقاط دور دستی چون« شهر سوخته »درسیستان یافت گردید (Vallat, 1986) . خط عیلامی اولیه که تمامی تلاشها برای کشف رمز آن ناکام مانده است تا حدود 2700 استفاده می شد. اما در عصر کمتر شناخته شده بعدی یعنی ما بین انتهای دورة عیلامی اولیه و تاسیس سلسلة اوآن بود که عیلام شروع به خروج از گمنامی کرد. نخستین بار که نام پادشاهی از عیلام را می بینیم در متنی از شاه انمبارراگسی پادشاه کیش است که در حدود 2650 پیش از میلادحکومت می کرد اما تنها در آغاز دوره اکدی ست که عیلام بشکل واقعی وارد تاریخ گردید. در تحقیقی که در ادامه مقاله می آید شیوه ها ی مختلف اسامی خاص را جهت سهولت خواندن یکسان سازی کرده ایم. دورة عیلامی کهن (حدود 1600-2400 پیش از میلاد) در دورة عیلامی کهن سه سلسله به ترتیب حکومت کردند از پادشاهان دو سلسلة نخست که از اوآن و سیماشکی بودند در« فهرست پادشاهان شوش» (3) از دورة بابلی کهن نام برده شده (Scheil, 1931) . در این سند از 12 نام که تحت عبارت « 12 پادشاه اوآن» قید شده اند, نام برده شده .سپس 12 نام دیگر تحت عبارت « 12 پادشاه سیماشکی» آمده است .برخلاف متون مشابه بین النهرینی ، در این سند ساده نه به سال جلوس اشاره شده و نه تبارشان مشخص گردیده و هیچ نشانه ای از جامع بودن دو فهرست در دست نیست اما با وجود ویژگی تا حدی ساختگی این سند، برخی از اشخاصی که در آن اشاره شده از منابع دیگر شوشی یا بین النهرینی شناخته شده اند. سلسلة سوم، اِپارتی ها، که اغلب «سوکل مخا» نامیده می شود چرا که این عنوان توسط اعضای آن بوجود آمد و هم عصر دوره بابلی کهن در بین النهرین است. سلسله اوآن (حدود 2100-2400 پیش از میلاد): سلسله اوآن تقریباً با سارگن اکدی (2279-2334 B.C.E) هم عصر بود و گمان می رود آخرین پادشاه آن، پوزور اینشوشیناک، در زمان اور- ناممو (2095-2112 پیش از میلاد) بنیانگذار سومین سلسله پادشاهی اور، سلطنت می کرد.در این مرحله اطلاعات آمده در منابع بصورت بسیار واضح و روشن نشان میدهند که برای اهالی بین النهرین ، ثروتهای طبیعی فلات ایران (مانند چوب، سنگ، فلز) که خودشان فاقد آن بودند جذاب بود.گزارشات لشکر کشی های آنها، مهمترین مدارک جهت بازسازی تاریخ و جغرافیای عیلام را بدست می دهد. اگرچه از 7 پادشاه نخستین شمرده شده در فهرست پادشاهان بابل قدیم(4) هیچ چیز نمی دانیم. به هشتمین و نهمین شاه (به ترتیب معکوس) در گزارشات لشکر کشی های سارگن و پسرش ریموش اشاره شده. (Hirsch, pp. 47-48, 51-52; Gelb and Kienast, pp. 180-81, 188, 206-07). هدف اصلی از این هیئت های اعزامی اکدی، بهره برداری اقتصادی از قلمرو عیلامی بانضمام ماراهاشی(بلوچستان) بود بنظر می رسد که بهرحال این اعمال بیش از آنکه فتح واقعی آن قلمرو پهناور باشد تاخت و تاز و غارت بود. مانیش توسو، شاه اکدی به جنگ در جنوب ادامه داد و او به یک پیروزی در« شهیروم »در کنار خلیج فارس دست یافت و سپس برای مطیع کردن اتحادیه32 شهر در ساحل عربی از خلیج فارس عبورکرد. (Gelb and Kienast, pp. 220-21). در دوران حکومت نارام- سین اکدی یک پیمان(König, 1965, no. 2) بین زیر دست نارام سین که در شوش حکومت می کرد و یک پادشا اوآن، شاید هیتا،منعقد شد (Cameron, p. 34) . این قدیمیترین متن شناخته شده عیلامی ست که به نشانه های میخی نوشته شده اما ترجمه و تفسیر آن سخت است. آخرین پادشاه فهرست شاهان، پوزور- انیشوشیناک،(Gelb and Kienast, pp. 321-37) شوش و سپس انشان را فتح کرد و بنظر می رسد که او با تحت سلطه درآوردن پادشاه سیماشکی توانست وحدت اولیه ای در فدراسیون عیلامی بوجود آورد. بهرحال جانشینان او قادر به نگهداشتن، شوش در سپهر عیلام نبودند. پوزور- اینشوشیناک چندین مدرک بنام خود در شوش باقی گذاشت برخی از آنان به اکدی نوشته شده اندو بقیه به خط عیلامی ترسیمی(5), خطی که تنها معدودی از علائم آن با یقین کشف شده است (Vallat, 1986; see v, below); این علائم شاید از عیلامی اولیه آمده باشند. اما سلطه پادشاهان عیلام بر شوش مدت کمی را در بر می گرفت.چند سال بعد شولگی پادشاه اور (47-2094 پیش از میلاد) شهر و نواحی اطراف آنرا بازپس گرفت و یکبار دیگر شهر بخش تابع امپراطوری بین النهرین باقی ماند تا وقتی که آن امپراطوری فرو ریخت. سلسله سیماشکی ( حدوداً 1970 – 2100 پیش از میلاد ) از دوازده پادشاه سیماشکی که نام آنان در فهرست پادشاهان شوش ذکر شده 9 تای آنها در مدارک دیگر ذکر شده(Stolper, 1982, pp. 42-67).. در ابتدای این دوره شاهد حملات پی در پی اهالی بین النهرین به فلات ایران هستیم بنظر می رسد که هدف اصلی سیماشکی بود که موطن پادشاهان عیلامی بود که در ناحیه ای از کرمان فعلی قرار داشت.اگرچه بندرت به موفقیت می رسید این جنگهاهمراه با دوره هایی از صلح بود که با ازدواجهای فامیلی سلطنتی همراه بود به عنوان مثال شو- سین پادشاه اور یکی از دخترانش را به ازدواج پادشاه انشان درآورد و بعد از این حداقل 2 بار به ساحل جنوب شرقی دریایی خزر حمله کرد(Kutscher, pp. 71-101).. بنظر می رسد که بین النهرینی ها برای بدست آوردن مواد خام مورد نیازشان گاه به روشهای صلح آمیز و گاه به زور توسل می جستند اما قدرت بین النهرینی ها تضعیف گردید.ایببی - سین (04- 2028پیش از میلاد) آخرین پادشاه سلسله اور قادر به نفوذ عمیق در قلمرو عیلام نبود و عامل او ایر- ناننا قسمت عمده شرق امپراطوری را کنترل نمی کرد وتنها بر سرزمین های یک خط شمال غربی به جنوب غربی از آربلا به بشیمه در ساحل خلیج فارس سلطه داشت. (Thureau-Dangin, pp. 148-51). در سال 2004 ایلامی ها با سوسیانا متحد شدند وتحت فرمان کینداتو ششمین پادشاه سیماشکی , اور را فتح کردند و ایببی - سین را بعنوان زندانی به ایلام فرستادند. سلسله سوکل مخا یا اپارتی ( حدود1600- 1970پیش از میلاد) این دوره طولانی که نزدیک به 3 سده بطول انجامید، بنظر می رسد که با وجود فراوانی بسیار و تنوع مدارک موجود هنوز یکی از مغشوش ترین دوره های تاریخ عیلام است.مورخین مدرن (König, 1931; Cameron, p. 229; Hinz, p. 183) توسط سه عاملی که موجب تحریف کامل بازسازی تاریخ گردیده است. گمراه شده اند. اولین مشکل ترتیب جانشین و شجرنامه حاکمان این دوره است که با ترجمه نادرست عبارت « پسر خواهر شیلخاخا » (Ak. mār ahāti(-šu) ša Šilhaha)دچار تحریف گردید.محققان بر این باور بودند که ترجمه صحیح mār ahāti ، به مانند بین النهرین، خواهرزاده است. و این واژه به یک رابطه نسبی(بیولوژیکی) واقعی اشاره می کند. نتیجه این برداشت، فرضیه ای بود درباره ی تقسیم قدرت بین شاخه های مستقیم و غیرمستقیم سلطنت که خاص عیلام بود. واقعیت کاملن متفاوت بود، واژگان « پسر خواهر شیلخاخا » به معنی خواهر زاده نبود بلکه به معنی پسری است که شیلخاخا با خواهر خودش بوجود آورده و مدرکی از ازدواج محارم سلطنتی است که حقانیت وارث را تضمین می کرد بعلاوه این عبارت تنها یک عنوان بود چنانکه استفاده از آن برای قرنها بعد از مرگ شیلخاخا توسط اونتاش – ناپیریشا و خوتلوتوش – اینشو شیناک این نکته را تائید می کند، این نکته هم اضافه شود که این عبارت اکدی در عیلامی به شکل ruhu-šak استعمال شد. Ruhuبه معنی پسر هنگامیکه به مادر اشاره میشود وšak به معنی پسر هنگامیکه به پدر اشاره میشودبنابر این ruhu-šak به معنی وارث مشروع است که در عیلامی میانه یعنی چندین قرن بعد از این دوره بکار می رفته لذا هیچ پرسشی درمورد کلمه « خواهر » وجود نخواهد داشت. (Vallat, 1990, p. 122; idem, 1994). عامل دوم که همانند عامل اول به عنوان یک نکته منفی در بازسازی تاریخی ایفای نقش می کند متنی از شیلخاک - اینشوشیناک است که در آن از کتیبه های اسلاف سلطنتی خود نام برد که معبد اینشوشیناک را بازسازی کردند. (König, 1965, no. 48); اکثریت مورخان بر این باورند که این اشاره، یک فهرست زمانی را تدارک می بیند که تنها با وارد کردن نام پادشاهانی که در این فهرست به آنها اشاره ای نشده، کامل می شود اگرچه عموماً به پادشاهان اولیه در ابتدای متن و به پادشاهان جدیدتر در انتهای متن اشاره شده در هر گروه تناقضاتی با دیگر مدارک مشاهده می شود.این انحرافات ناشی از برشمردن نام شاهان بر مبنای نسب است . گاهی اوقات اول شاخه مستقیم شاهی آورده شده سپس شاخه های فرعی اما بعضی وقتها شاخه فرعی بدون ارتباط با تاریخ شماری حقیقی بر شاخه مستقیم تقدم یافته ترتیب پادشاهان دوره سوکل مخا به این شرح است.اپارتی(ابارات), شیلخاخا, سیروک – توخ, سیوه – پالار – خوپاک, کوک – کیرماش, آتتا – خوشو, تمتی – خالکی و کوک – ناشور. اگرچه برای دوره سوکل مخا ترتیب اپارتی، شیلخاخا, سیروک – توخ, سیوه – پالار – خوپاک در شاخه مستقیم (سلطنتی) صحیح است اما دو پادشاهی بعدی که به آنها اشاره شده یعنی کوک -کیر ماش،وآتتا- خوشو در جای صحیح خود قرار ندارند برای آنکه آنها بین سلطنت شیلخاخا و سیروک – توخ ، حکومت کردند. بنابراین کوک – کیرماش از یک شاخه فرعی بود چنانکه این امر با این واقعیت که او در این فهرست ملقب به عنوان « پسر لانکوکو » ، که فردی ناشناخته در منابع دیگر است، تائید می شود.(لانکوکو) کسی که احتمالاً هرگز حکومت نکرده. این احتمال می رود که او(لانکوکو)برادرسوکل مخایی باشد که وارث مستقیمی نداشته یا وارث او برای سلطنت بسیار جوان بود. تائید بیشتر از کتیبه های برخی از کارمندان رده بالایی برمی آید که بعد از اینکه به ایدادو دوم، دهمین پادشاه شیماشکی، خدمت کرده اند به خدمتش درآمدند. بنابراین او آنگونه که درگذشته به نادرست پنداشته می شد , نمی توانسته در قرن 15 پیش از میلاد حکومت کرده باشد. تمتی – خالکی و کوک – ناشور دو پادشاه آخر شناخته شده خاندان سوکل مخا احتمالاً از شاخه اصلی بودند. نهایتاً یک کتیبه از « آتتا – خوشو »(Sollberger, 1968-69, p. 31; Vallat, 1989, no. 101) بعنوان مدرکی انگاشته می شود که اپارتی، شیلخاخا و آتا هوشو معاصر هم بودند و نخستین حکومت سه نفره(6) سلسله را تشکیل دادند. در واقع از مدارک مختلفی بخصوص مهرهای استوانهای خدمتکاران این پادشاهان می توان نشان داد(Vallat, 1989, no. 34) بین شیلخاخا و آتتا - خوشو شش سوکل مخا یا سوکال اعمال قدرت کردند. پالا – ایششان، کوک – کیرماش ,کوک – سانیت, تم – سانیت, کوک – ناخونته و کوک – ناشور اول .گروهی که در قرن 20 پیش از میلادسلطنت کردند نه بدانگونه که بسیاری از مفسران باور دارند در قرن 16 پیش از میلاد . (e.g., Hinz and Koch, p. 555). با توجه به اصلاح شدن تفاسیر مربوط به این سه مورد، امروزه امکان نوشتن تاریخ منسجم سلسله اپارتی اگرچه بصورت ناکامل، وجود دارد. پادشاهان سیماشکی که جانشین کینداتتو شدند بعد از سقوط امپراطوری اور در شوش مستقر شدند. پادشاهان سیماشکی، ایدادو و تان – روخوراتر ( که با مکوبی دختر بیلالاما پادشاه اشنوفا در بین النهرین عروسی کرد ) معابدی را در شوش ساخته یا تجدید بنا کردند. اما اپارتی دوم اگرچه در فهرست شاهان بعنوان نهمین پادشاه سیماشکی نامیده می شود، بنیانگذار یک سلسله جدید بود که توسط مورخین امروزی سلسله اپارتی ها نامگذاری شده است. جای تعجب است که اولین پادشاهان اپارتی( ایدادو ، ایدادو – ناپیر و احتمالاً ایدادو – تمتی ) در همان زمان بعنوان آخرین پادشاهان سیماشکی حکومت می کردند. اپارتی ، اولین شاه سلسله خودش ، حداقل در بخشی از عمرش معاصر با گروه شاهان سوکل مخا – سوکال بود . به دومین پادشاه ، شیلخاخا ، در 2 سند از عصر آتتا – خوشو که معاصر با سومو – آبوم (81 – 1894پیش از میلاد) اولین پادشاه سلسله اول بابل بود، اشاره شده است.آخرین اپارتی، ایدادو - تمتی، تنها از فهرست شاهان شناخته شده . چگونگی تقسیم قدرت شناخته شده نیست اگرچه ایدادو و ایدادو - ناپیر در شوش تثبیت شده بودند، اما کوک – کیرماش، در میان عناوین دیگری که داشت صاحب عنوان" سوکال عیلام، سیماشکی و شوش" بود که حاکی از حکومت او بر تمامی کنفوراسیون عیلام بود. با وجود این عناوین احتمال دارد که آخرین سیماشکی ها بر قسمت شرقی امپراطوری حکومت می کردند در حالیکه نخستین اپارتی ها بر قسمت غربی آن حاکم بودند. به هر حال اپارتی، شیلخاخا و جانشین بلاواسطه شان در عصر دشواری می زیستند. حاکمان چندین دولت بین النهرین می کوشیدند تا شوش را از عیلامی ها بازپس بگیرند. چندین یورش شناخته شده. بخصوص یورشهای گون گونوم پادشاه لارسا و شاید در جریان چنین یورشهایی بود که آتتا – خوشو قدرت را بدست گرفت . در حقیقت نشانه های متعددی وجود دارد که او غاصب بود . برخلاف تمامی اسلاف و اعقابش از اتحاد آتتا - خوشو با شاهان دیگر در اسناد حقوقی و اقتصاد اثری نیست همچنین القاب او غیر معمول است اگرچه او خود را « پسر خواهر شیلخاخا » می خواند. این احتمالاً استدلالی به منظور نشان دادن مشروعیت خودش در دبد آیندگان بود.او همچنین عنوان « شبان مردم شوش» را بر خود می نهد که هیچ حاکم دیگری برخود ننهاده بود. مگر استثنائاً "تتپ- مادا" که ممکن است جانشین اوبوده باشد.. نام"سیروک- توخ" ، که در یک لوحه از" شمشارا" ظاهر گردیده پیوستگی تاریخ عیلام را با گاهشماری بین النهرینی نشان میدهد.زیرا او با پادشاه آشور" شمشی آداد اول"معاصر بود (1813-1781 B.C.E.)اما شناخته شده ترین"سوکل مخا"این سلسله" سیوه- پالار- خوپاک"است که حداقل به مدت 2 سال قدرتمندترین فرمانروای خاور نزدیک بود. بنا به بایگانی سلطنتی "ماری"، پادشاهان قدرتمندی همچون" زیمری- لیم" پادشاه" ماری" و "حمورابی" پادشاه بابل بعنوان« پدر» به او نامه می نوشتند در حالیکه به یکدیگر"برادر" خطاب می کردند و برای پادشاهی از رتبه پائینتر, از کلمه" پسر" استفاده می کردند. اما دخالت های"سیوا- پالار- خوپاک" و برادر و جانشینش "کودو- زولوش "در امور بین النهرین ( تا نقاط دوردستی مانند حلب) زیاد بطول نینجامید (Durand, 1986; idem, 1990; Charpin, 1986; idem, 1990).. سلطه گری(7) "سیوه- پالار- خوباک" بدست اتحادی که توسط حمورابی رهبری می شد در هم شکسته شد و این اتحادیه پایانی بر جاه طلبی های عیلام در بین النهرین نهاد. سلطنت "کوتیر- ناخونته اول" و سیزده جانشینش که به عنوان سوکل مخا یا سوکال نامیده می شوند تا "کوک- ناشور" که آخرین سوکل مخا شناخته شده است تنها در متون حقوقی و اقتصادی شوش(Scheil, 1930; idem, 1932; idem, 1933; idem, 1939) و برخی از کتیبه های نادر ثبت شده است (Thureau-Dangin, pp. 184-85; Sollberger and Kupper, pp. 262-64).. این اسناد اظهار می دارند که زندگی روز مره در شوش و عیلام کاملاً منزوی و محدود بود. اگرچه هیچ فعالیت نظامی در اسناد ذکر نشده اما تعدد نامهای سلطنتی و یا شاهزادگان ثبت شد، در آن زمان مبهوت کننده است. بعنوان مثال نام کوتیر ناخونته با پنج جانشین بالقوه خود" آتا – مری- خالکی", "تاتا" ,"لیلا – ایرتاش ","تمتی - آگون ","کوتیر - شیلخاخا" ذکر شده که بهرحال، تنها دوتای آخر به قدرت مقام عالی سوکل مخا دست یافتند. پس از آنها "کوک- ناشورII" برسرکار آمد که همعصر « اَمی صدوقَ» ( به معنی عموی من راستگوست) پادشاه بابل (1646-26 B.C.E.) بود. تمتی- راپتاش، سیموت- وارتاش II- ، کودوزولوشII و سیرتوخ علی رغم اینکه نامشان بعنوان شاه در متون ذکرشده اما ترتیب پادشاهی ایشان برای ما معلوم نیست.سه سوکل مخاآخری که شناخته شده اند. "تان- اولی" و دو پسرش "تمتی- خالکی" و "کوک- ناشور III "، که هر سه « پسر خواهر شیلخاخا» نامیده شده اند گروهی را تاسیس کردند که توسط هیچ مدرکی به پیشینیانشان متصل نیستند این عوامل مختلف موجب ایجاد این پرسش می شود که آیا در طی نیمه دوم این دوره, توطئه های داخل قصر جانشین درگیری های بین المللی نگردید. این سلسله که طول مدت حکومت شان قابل توجه بود بعلت تمایل روزافزون خاندان سلطنتی به سامی شدن تشخص می یابد با الحاق سوسیانا به امپراطوری عیلام, سوکل مخا ها تضمین کردند که شوش همچنان یک مرکز بزرگ باقی بماند. این روند در سپهرهای گوناگون بازتاب یافته بعنوان مثال عیلامی ها زبان خود را برسوسیانا تحمیل نکردند. اکثریت قریب به اتفاق مدارک این دوره که از کاوشهای شوش بدست آمده متون اقتصادی و حقوقی مرتبط با زندگی روزمره هستند که به نام سوکل مخا یا یک سوکال است که به اکدی نوشته شده اند. به طور مشابهی، اهالی شوش، مجمع خدایان (8) شوشی- بین النهرینی خود را حفظ کردند که در راس آن اینشوشیانک خدای حامی شهر قرار داشت. خدایان اصیل عیلامی نادر بودند. نهایتاً این سامی زدگی یا غرب زدگی در القاب مشاهده می شود.( عناوین شاهی نیز تمایل آنها را به سامی زدگی با غرب زدگی نشان می دهد) عنوان «پادشاه انشان و شوش» که توسط اپارتی بنیانگذار سلسله سوکل مخا (9)بوجود آمد, بزودی رها شد و عناوینی که متعلق به کارگزاران بین النهرینی منصوب شده در شوش یا عیلام در دوران امپراطوری سوم اور بود بکار گرفته شد. قدرت عالی در دست سوکل مخا بود. رسم بر این بود که حاکم نیابت بخشی از قدرت را به فرزندان خود محول می کرد. به آنکه مسئول ایالتهای شرقی بود لقب "سوکال(10) عیلام و سیماشکی" و به حاکم سوسیانا لقب «"سوکال شوش" داده شد این آخرین لقب میتوانسته با لقب پادشاه شوش جایگزین شده باشد. بنابراین لازم است تا فرضیه تقسیم قدرت در عیلام را کنار بگذاریم. (Cameron, pp. 71-72). جانشین تاج و تخت براساس حق نخست زادگی پسران بود هر چند یک عنصر مهم به آن افزوده شده بود که عبارت بود از درجات مختلفی از مشروعیت که بر مبنای حق تقدم ازدواج درون خانوادگی بر ازدواج برون خانوادگی نشان داده می شد. فرزندی که از وصلت پادشاه با یک شاهزاده خانم عیلامی ، که یک بیگانه (خارج از خانواده) است، بدنیا می آمد مشروع بود. فرزندی که از وصلت پادشاه با خواهر خودش بدنیا می آمد از درجه بالاتری از مشروعیت برخوردار بود. بنابراین پسر بزرگتری که از ازدواج یک شاه با یک شاهزاده خانم خارج از خانواده (ازدواج برون همسری) بدنیا می آمد تاج و تخت را به برادری کوچکتری که از وصلت متاخرتر شاه با خواهرش (ازدواج درون همسری) بدنیا می آمد واگذار می کرد. عالیترین درجه مشروعیت به پسری تعلق داشت که از ازدواج شاه با دختر خودش حاصل می شد این موردی بود که چند قرن بعد برای خوتلوتوش – اینشوشیناک روی داد که بنظر می رسد پسر شوتروک- ناخونته از دخترش ناخونته (خورشید عیلامی )- اوتو( خورشید سومری) بود. (Vallat, 1985). در شرایطی که پادشاه وارث نرینه ای نداشت یا وارث او برای به قدرت رسیدن خیلی جوان بود. غالباً قدرت بدست یک شاخه فرعی می افتاد. (Vallat, 1994). پیوند خانوادگی « سوکال عیلام و انشان» و « سوکال شوش» با قدرت عالی سوکل مخا ضروری نبود اما برخی اوقات پیش می آمد که شاه بدلایل عملی فرزندان خود را در قدرت شریک می ساخت. این احتمال وجود دارد که در دوران هخامنشی که در هنگام تابستان بعلت گرمای شدید, دربار شوش را ترک می کرد و در فلات که معتدلتربود پناه می گرفت. از روی احتیاط فرد مورد اعتمادی را مسئول سرزمینهای پست می کردند. دوره عیلامی میانه (ca. 1500-1100 B.C.E.) دوره عیلامی میانه با یک باژگونی سریع از دورة ما قبل خود مشخص می گردد.در واقع این با عیلامی شدن سوسیانا مشخص گردید.پادشاهان عنوان سوکل مخا یا سوکال را به نفع عنوان قدیمی « پادشاه انشان و شوش» (یا پادشاه شوش و انشان در کتیبه های اکدی) رها کردند. استفاده از زبان اکدی که هنوز در اولین خانواده حاکمان ، کیدینویها، رواج داشت بندرت در کتیبه های متاخر ایگی خالکیها و شوتروکیها بکار می رفت. علاوه بر این, در این دورة مجمع خدایان عیلامی برسوسیانا تحمیل شد و با ساخت مجموعة سیاسی - مذهبی چغازنبیل، به اوج قدرت خود رسید. سلسله کیدنوی (حدود 1500-1400 B.C.E): بکار بردن واژه سلسله، شاید برای کیدنویها نادرست باشد. زیرا هنوز هیچ نشانه ای از رابطة فرزندی بین پنج حاکمی که یکی پس از دیگری موفق به فرمانروایی گشتند حتمی نشده است: کیدینو، "اینشوشیناک – سونکیر- ناپی پیر"، "تان- روخوراترII،"," شالا" و "تپتی- اَهَر" (Steve, Gasche, and De Meyer, pp. 92-100) مدارک شوش و هفت تپه (کب ناک باستان) نشان میدهند که بین دورة سوکل مخا و دوره عیلامی میانی فاصله ای وجود دارد(Reiner, 1973b; Herrero) . نخستین نشانه انقطاع, لقب بود .کیدینو و تپتی- اَهَر خود را شاه شوش و انزان نامیدند بنابراین خود را به سنتی کهن متصل کردند. همچنین هر دو آنها خود را « خدمتگذار کیرواشیر» یک خدای عیلامی می نامیدند. بدین گونه مجمع خدایان فلات ایران به سوسیانا معرفی شد. در هر صورت به مانند دوره های قبل آنان از اکدی در تمامی کتیبه های خود استفاده کردند. سلسله ایگی خا لکی (حدود 1400-1210B.C.E): تا همین اواخر،بنظر میرسید که سلسله" ایگی خا لکی "یکی از شناخته شده ترین سلسله ها در تاریخ عیلام است ..مورخین بر این باور بودند که(e.g., Stolper, 1984, pp. 35-38) بدنبال حمله " کوریکالزو II "حاکم کاسی بین النهرین (B.C.E1332-1308) بر علیه " خورپاتیلا" پادشاه عیلام ، "ایگی- خالکی" در حدود 1320 پیش از میلاد قدرت را بدست گرفت. قدرتی که او به 6 جانشینش انتقال داد. معروفترین آنها "اونتاش- ناپیریشا" بود. که زیگورات معروف چغازنبیل را ساخت.(حدود B.C.E 1250 ) این دوره با "کیدین- خوتران" به پایان می رسد. او کسی بود که با دو پیروزی که در نبرد با" انلیل- نادین- شومی"(1224) و "ادآد- شوما- ایدینا" (17-1222) بدست آورد بر عظمت کاسیها نقطه پایان نهاد. ترکیب اطلاعات بدست آمده از یک نامه که اینک در موزه "خاور نزدیک باستان" (11) برلین نگه داشته می شود (Van Dijk, 1986) و دو قطعه از یک مجسمه بازکشف شده در لوور (Steve and Vallat, pp. 223-38), موجب تجدید نظر کامل در این تصور گردید. نامه موجود در برلین یک مدرک بابلی جدید است که به اکدی نوشته شده. در حالی که تکه های مجسمه دارای کتیبه ای عیلامی هستند. نامه توسط پادشاه عیلامی که نامش از بین رفته اما ممکن است شوتروک- ناخونته باشد برای اثبات ادعای خود به حکومت بر بابل فرستاده شده نام کسی که نامه برای او فرستاده شده مشخص نیست .شاه برای حمایت از ادعای خودش، به اسامی تمامی پادشاهان عیلامی اشاره می کند که با شاهزاده خانمهای کاسی عروسی کردند و در ادامه نام تمامی کودکان متولد شده از این وصلتها آورده شده. بعنوان مثال جانشین بلافصل ایگی خالکی، "پاخیر- ایششان" با خواهر یا دختر "کوری گالزو I" که سلطنتش در 1374 به پایان رسید ازدواج کرد که دلالت بر آن دارد که سلسله ایگی خالکی حدود یکصد سال از چیزی که سابقاً تصور می شد قدمت بیشتری دارد. از این گذشته به دو پادشاه که سابق بر این ناشناخته بودند، "کیدین- خوتران" پسر اونتاش- ناپیریشا (کسی که نمی تواند کیدین خوترانی باشد که با کاسیها جنگید) و پسرش" ناپیریشا – اونتاش" در این متن اشاره شده. از آنجا که قطعات مجسمه موزه لوور به کیدین – خوتران دیگر پسر«پاهیر - ایش شان» نسبت داده شده باید سه پادشاه به این نام در این سلسله وجود داشته باشند کیدین- خوتران I پسر پاهیر- ایش شان، کیدین- خوتران II پسر اونتاش- ناپیرشا و کیدین- خوتران III که اصلیتش ناشناخته است. بنابراین تعداد پادشاهانی که به تاج و تخت عیلام دست یافتند بدون آنکه یقین داشته باشیم که فهرست کامل شده باشد از 7 به 10 عدد افزایش یافت . در حقیقت نخستین شرح بجامانده ازاین سلسله در متنی از پادشاه شوتروکی بنام "شیلخاک – اینشوشیناک"(König, 1965, no. 48) بدست آمده که او در آن پیشینیان خود را که یک معبد اینشوشیناک را مرمت کردند بر می شمرد. همانطور که در نامه برلین تنها به شاهانی که با شاهزاده خانمهای کاسی ازدواج کردند و یا فرزندان آنان اشاره شده پادشاهی که به هیچ یک از این دو دسته(یعنی فهرست پادشاهانی که با شاهدخت های کاسی ازدواج کردند و فرزندانشان یا فهرست پادشاهانی که مععبد اینشوشیناک را بازسازی کردند) تعلق ندارد ناشناخته باقی می ماند. نهایتاً می توان در حال حاضر تائید نمود که خورپاتیلا یک پادشاه عیلامی نبوده اما پادشاه یک کشور به نام عیلامات بود. Gassan)) مشخصه اصلی این سلسله ,عیلامی کردن سوسیانا بود. مجتمع مذهبی در چغازنبیل, دور اونتاش باستان(یا آل اونتاش- ناپیریشا) مدرکی دال بر این سیاست است که تحت نظر کیدینویها آغاز شده بود در حالیکه ایپارتیها عناوین, خدایان و زبان خود را از سوسیانا اقتباس کردند. ایگی خالکی ها بر جنبه های عیلامی سوسیانا تاکید داشتند. اسناد نوشته شده به زبان اکدی بویژه از زمان حکومت ایشان (ایگی خالکیها) بسیار نادر است.و اکثراً شامل لعن و نفرین کسانیست که آثار یادبود ایشان را خراب کنند چنان که گویی این تباهی تنها از بین النهرینیها برمی آید. دومین ویژگی این سلسله احیا عنوان قدیمی «پادشاه شوش و انزان » بود. در نهایت , مهمترین مشخصه، ظهور قدرتمند خدایان فلات (ایران) در سوسیانا بود. بعنوان مثال دیدگاه اونتاش- ناپیرشیا در چغازنبیل آشکارمیگردد. در آغاز شاه یک زیگورات کوچک در داخل محوطه ای به مساحت 105 متر مربع ساخت که توسط معبدهایی احاطه شده بود. اولین زیگورات اجبارا به اینشوشیناک خدای سرپرست شوش و سوسیانا اهدا شده بود. اما شاه بسرعت نظر خود را تغییر داد و متعهد به ساخت زیگورات بزرگی شد. زیگورات کوچک منهدم شد و ساختمانهایی که محوطه میدان را احاطه کرده بودند در طبقه اول ینای یاد بود جدیدی ادغام شدند. که شامل 5 طبقه بود و مساحت هر طبقه کمتر از مساحت طبقه زیرینش بود (Ghirshman; Amiet, 1966, pp. 344-49). باید تاکید نمود که ساختمان جدید مشترکاً وقف ناپیریشا خدای اصلی انشان و اینشوشیناک گردید. خدایی که همواره به اوبعنوان دومین خدا اشاره شده و یا حتی وقتی که از «کیریشا» شریک ناپیریشا نام برده می شد بعنوان سومین خدا نام برده می شد . بدینترتیب تقدم جزء عیلامی بر جزء شوشی در طرح الهی نیز منعکس گردید. اما موقعیت حتی پیچیده تر از این بود. در داخل سه دیوار متحد المرکز چغازنبیل معابدی برای خدایان مختلف مجمع خدایان(پانتئون) جدید شوشی- عیلامی ساخته شده بود و بنظر می رسد که تمامی خدایان اصلی کنفدراسیون عیلامی نشان داده شده بودند (Steve.1967) بعنوان مثال پینی کیر، خومبان، کیرماشیر و ناخونته احتمالاً متعلق به مجمع خدایان اوآنیت بودند. در صورتیکه روخوراتر و هیشمتیک اصلیت سیماشکی داشتند.از بین خدایان انشانی میتوان به زوج ناپیریشا و کیریشا بعلاوه کیلاخ- شوپیر و مانزات اشاره کرد. دیگر خدایان شوشی- بین النهرین مانند اینشوشیناک ، ایشمکراب، نابو، شمش و ادآد به برقراری تعادل بین قدرت عیلامی و شوش کمک می کردند. خلقت این شهر (چغازنبیل)از هیچ،بیشتر ماهیتی سیاسی داشت تا مذهبی. و این دلالت دارد بر انقیاد فرهنگی و سیاسی سوسیانا توسط کنفدراسیون کهن عیلامی. عجیب اینکه، این مجتمع عظیم بسرعت متروکه شد.هیچ پادشاه دیگری بغیر از اونتاش- ناپیریشا نام خود را در آنجا باقی نگذاشته و شوتروک - ناخونته گزارش میکند که کتیبه هایی را از دور اونتاش به شوش حمل کرده است. هیچ چیز از دو جانشین بلافصل" اونتاش ناپیرشیا"، یعنی "کیدین خوتران II" و" ناپیریشا- اونتاش" شناخته نشده.لشکر کشی های صورت گرفته توسط کیدین- خوتران آخرین پادشاه این سلسله بر علیه" انلیل- نادین – شومی "و "ادآد – شوما – ادینا" پادشاهان کاسی بابل مدارکی هستند که نشان می دهد روابط خوب موجود مابین دو خانواده سلطنتی سریعاً رو بزوال رفته. سلسله شوتروکی : (حدود 1210-1100 B.C.E ) زیرفرمان شوتروکی ها، شوش دوباره بزرگی خود را که تا حدی توسط چغازنبیل تحت الشعاع قرار گرفته بود ,بدست آورد و تمدن عیلامی با تمام جلال و شکوه خود درخشید.ثروت شوتروک - ناخونته و سه پسروجانشین او به این « پادشاهان انشان و شوش» جدید اجازه داد تا خود را ملزم به لشکرکشی های متعددی بر ضد کاسیهای بین النهرین نمایند و امپراطوری عیلام و بخصوص شوش را با معابدی که بشکل باشکوهی بازسازی شده بودند تزئین نمایند. شوتروک- ناخونته پسر خالوتوش- اینشوشیناک احتمالا بدنبال رد ادعاهای عیلامی ها بر سلطنت، توسط بابلی ها که در نامه فوق الذکر برلین مطرح شده بود. چندین لشکرکشی بر ضد بین النهرینی ها انجام داد و از آنجا تعدادی غنائم به نشان پیروزی ربود که نام او بر روی آنها نوشته شده است. به این ترتیب مشخص شده که او به اکد بابل و" اشنونا"تاخت و از آخرین مکان مجسمه" مانیش توسو" را ربود. در این تاخت و تاز بود که او مدارک مشهوری از قبیل قوانین حمورابی و استل (ستون) نارام - سین را به همراه خود آورد. در 1158 پیش از میلاد او" زابابا- شوما- ایدینا" پادشاه کاسی را کشت و بزرگترین پسر خود کوتیر- ناخونته را به جای او بر تخت سلطنت بابل نشاند وقتی شوتروک -ناخونته در گذشت کوتیر - ناخونته جانشین او شد و سیاست او را در بین النهرین ادامه داد و با معزول کردن "انلیل- نادین- آخی" (1157-55B.C) نقطه پایانی بر سلسله طولانی کاسی گذاشت. او فقط برای مدت کوتاهی سلطنت کرد قبل از آنکه برادرش شلیخاک- اینشوشیناک جانشین او گردد, که کتیبه های زیادی از خود به زبان عیلامی بر جای گذاشته است که از یک سو لشکر کشی های متعدد او را بر ضد بین النهرین ثبت کرده اند و از سوی دیگر هدایای که او به معابدی که او بنا و باز سازی کرده و به خدایان اهدا کرده است را ثبت کرده اند بعنوان مثال در یک استل(12) (ستون) به 20 معبد "دارای باغ" در سوسیانا و عیلام اشاره شده (Konig , 1665,no.48). آخرین پادشاه سلسله "خوتلوتوش- اینشوشیناک" که بعضی اوقات خود را پسر کوتیر ناخونته و شلیخاک- اینشوشیناک می نامید و گاه خود را پسر شوتروک- ناخونته و کوتیر- ناخونته و شلیخاک –اینشوشیناک می نامیدند احتمالاً پسر کوتیر- ناخونته از دخترش ناخونته – اوتو بود (vallat,1986,pp.43-60 ,idem,1666) که ظاهراً مثال دیگری از ازدواج با محارم در داخل خاندان سلطنتی عیلام بود. با درخشش کمتر از پیشینیان خود خوتلوتوش- اینشوشیناک شوش را برای مدت کوتاهی بدست نبوکدنزر رها کرد (1135-04B.C.E) او در انشان که در آن معبدی را احداث و یا بازسازی کرد، پناه گرفت (Lambert,Reiner ,1973b) سپس به شوش بازگشت جایی که ممکن است برادرش « شیل خنیا- آمورو- لاگامار» جا نشین او گردیده باشد. با این پادشاه ، قدرت عیلام برای مدت طولانی از صحنه سیاسی محو می شود. دوره نو- عیلامی (1100-539 B.C.E.). عنصر اصلی که دوره نو- عیلامی را برجسته نمود ورود انبوه ایرانیان به فلات ایران بود که نتیجه آن کاهش باز هم بیشترآن چیزی بود که از امپراطوری سابق عیلام برجای مانده بود. اگرچه به نظر می رسد که این مهاجمان دیر در متون عیلامی ظاهر گردیدند.اما آنها در مدارک آشوری ذکر شده اند. جایی که دو دسته از مادها برجسته شده اند : مادها یا" مادهای قدرتمند"، و" مادهای دور" یا" مادهایی که در کنارکوه بیکنی ، کوهستان سنگ لاجورد زندگی می کنند." دسته اول که منطقه اطراف اکباتان (همدان امروزی) را اشغال کرده بودند بخاطر تماس های مکرر و غالباً ستیزه جویانه با آشوریها بخوبی شناخته شده اند اما گروه دوم که تمام قبایلی را در بر می گرفت که سرزمینهای بین تهران امروز و افغانستان شرقی را در تصرف داشتند، شناخته شده نبودند.. هخامنشیان (و به پیروی از ایشان ، هرودوت) گروه دوم را به نامهای خاص شان : بارتیها، ساگارتیها، آریاها، مرگیان ها، باکتری ها سغدی ها و احتمالاً مردمان همسایه ایشان، می نامیدند. در هر صورت در سالنامه های آشوری از تمامی این قبایل ایرانی تحت عنوان مادهای دوردست نام برده می شد. مطابقت کوه بیکنی با دماوند (q.v.; Cameron, p. 149) و الوند (Levine, 1974, pp. 118-19) باید مردود دانسته شود انطباق کوه بیکنی با منابع سنگ لاجورد در بدخشان نه تنها به اعتبار نویسندگان کلاسیک بود بلکه انسجام خاصی به تاریخی می دهد که توسط آشوریها، عیلامی و ایرانیها ثبت گردیده (Vallat, 1993). پیشرفت کند مادها و پارسها در فلات عیلامی ها را از انشان به سمت سوسیانا راند که برای مدتی در حدود 1500 سال دومین مرکز امپراطوریشان بود. سرزمین انشان بتدریج تبدیل به پارس گردید و تنها بعد از آن بود که سوسیانا به عنوان عیلام شناخته شد. در بیشتر منابع این دوره به ویژه در منابع بین النهرینی، سوسیانا به عنوان عیلام تعیین شده است. با این وجود پادشاهان نو- عیلامی هنوز خود را « پادشاه انشان و شوش» می نامیدند. بجز سه شاه آخر یعنی اومانونو، شلیخاک- اینشوشیناک II و تپتی- خومبان- اینشوشیناک. نو- عیلامی اول (حدود 770- 1100 B.C.E) هیچ مدرک عیلامی از مرحلة اول این دوره که دو قرن و نیم بطول انجامیده، اطلاعات تاریخی در دسترس قرار نمی دهد. لوحه هایی از ملیان (Stolper, 1984), که M.J.Steve (1992, p. 21) به آغاز این دوره نسبت داده، فاش می کنند که انشان هنوز حداقل تا حدی فرهنگ عیلامی دارد و تقریباً تمام افرادی که در این لوحه ها به آنها اشاره شده نامهایی با منشا عیلامی داشته اند.لوحه های بین النهرینی مربوط به همان دوره، اطلاعات خیلی کمی در اختیار قرار می دهند.تنها این نکته مشخص است که « مار- بیتی- آپلا- اوشور» (984-79 B.C.E.) پادشاه بابل اصلیتی عیلامی داشت و قوای عیلامی در کنار «ماردوک- بالاسو- ایکبی» پادشاه بابل با نیروهای آشوری تحت امر شمشی ادآد پنجم جنگیدند. (823-11 B.C.E) نو- عیلامی دوم(حدود 770-646B.C.E) تنها پس از میانه قرن 8 پیش از میلاد است که وقایع نگاری بابلی (Grayson ,1975) عناصری از یک چارچوب تاریخی ، بویژه نقش عیلام در درگیری های بین بابلیها و آشوریها را ثبت می کنند. شاه «خومبان- نیکاش» (743-17B.C.E) پیر « خومبان- تاهرا» و برادر «خومبان- اومناII » به یاری «مروداخ- بالادان» بر ضد پادشاه آشوری «سارگون دوم» آمد. که بنظر می رسد این کمک نتیجه پایدار کمی داشته زیرا جانشین او « شوتروک ناخواسته II »(699-716) پسر «خومبان- اومناII» در طی یک درگیری در منطقه «در» در سال 710 از مقابل قوای سارگون فرار کرد. عیلام مجدداً دو سال بعد توسط قوای سارگون در هم شکسته شد و نهایتاً او توسط سناخریب پسر سارگون مغلوب گردید.او کسی بود که « مروداخ- بالا دان» را خلع کرد و پسر خود « آشور- نادین- شومی» را بر تخت پادشاهی بابل نشاند. سپس بنا به اشارات وقایع نگار بابلی (93-698) ، «شوتروک- ناخونته» بدست برادرش «خالوشو» به قتل رسید.بعد از چند درگیری با قوای «سناخریب» ، «خالوشو» «ترورشد و «کودبرر» جانشین او شد. که به سرعت به نفع «خومبان- اومنا III تاج و تخت را واگذار کرد (89-692)خومبان- اومنا ارتش جدیدی از قوای الیپی، پارسوماش و انشان استخدام کردو در سال 691 در «خالوله» واقع در کناره رود دجله به کمک بابلی ها بر علیه آشوریها شتافت ، هر یک از طرفین خود را پیروز اعلام کردند اما دو سال بعد بابل بدست آشوریها افتاد. روابط عیلام و بابل در دوران خومبان- هالتاش II (75-680) پسر خومبان – هالتاش I (81-688) رو به زوال نهاد. که ممکن است این نکته را توضیح دهد که چرا «اورتک» برادرو جانشینش (64-674) در ابتدا رابطه ای خوب با آشور بانیپال (27-668) پادشاه آشور برقرار کرد.که در طی یک قحطی برای او گندم فرستاد. اما روابط آرام با آشور رو به زوال نهاد و بعد از یک یورش جدید عیلامی ها به بین النهرین, پادشاه مرد..جانشین او «ته- اومان» (53-664) بود. پادشاه جدید هدف تهاجم تازه آشوربانیپال بود که بعد از نبرد« اولایی» در سال 653 نقطه پایانی بر زندگی پادشاه نهاد. آشور بانیپال بعد از این پیروزی پسر«اورتک» را که به آشور پناهنده شده بود, بر سر قدرت نشاند. «خومبان- نیکاشII » (به اکدی اومانیگاش) در ماداکتو به فرمانروایی منصوب شد که جایگاهی پیشرفته به سوی بین النهرین است و «تامماریتو» به کوههای شرقی مشرف به جاده انشان عقب نشینی کرده در هیدالو منصوب گردید..بدین ترتیب از اوایل سده هفتم این دو شهر ، به ضرر شوش نقش پایتخت را بر عهده گرفتند شیوع جنگ بین آشوربانیپال و برادرش« شمش- شوم- اوکین» که بر تخت بابل منصوب شده بود برای عیلامی ها مهلتی فراهم کرد که از آن برای جنگیدن بین خودشان استفاده کنند.« تامماریتو« تخت خومبان- نیکاش II را تسخیر کرد و بنوبه خود بدست «ایندابیگاش» به آشور رانده شد. او نیز در سال 684 توسط خومبان- خالتاش III کشته شد زوال پادشاهی عیلام را زمانی بهتر می توان فهمیدکه متوجه شویم شخصی بنام « اومبا- خابوا» در بوپیلا حکومت می کرد و شخصی بنام «پارا» در «بیت- ایمبی» پادشاه عیلام نامیده میشد.با این حال ضربه نهایی توسط آشور بانیپال در سال 646 وارد شد هنگامیکه او بس از آنکه تمام سوسیانا را ویران نمود شوش را غارت کرد. (Streck; Aynard; Grayson, 1975). با این حال شکست عیلامیان خفیف تر از آنچیزی بنظر می رسد که آشور بانیپال در سالنامه های خود نوشته زیرا بعد از پیروزی او، پادشاهی عیلام توسط شوتور- ناخونته پسر خومبان- اومنا III از خاک برخاست. دوره نو- عیلامیIII (B.C.E646-539?) تاکنون چیزی درباره یک قرن فاصله بین غارت شوش توسط آشوربانیپال در سال 646 و فتح سوسیانا و در نتیجه شوش توسط هخامنشیان، شاید توسط کوروش, در سال 539، شناخته نشده است این شکاف آشکار در تاریخ, در حقیقت مدیون دوتفسیر اشتباه محققان جدید بود. نخست آنکه گمان می کردند پادشاهان نو- عیلامی، شوتروک- ناخونته پسر خومبان- اومنا ، شوتور- ناخونته پسر خومبان- اومنا و گاهاً حتی شوتور- ناخونته پسر ایندادا نامهای یک پادشاه بودند (Hinz, 1964, pp. 115-20).) حال این امکان وجود دارد تا نشان دهیم که این اسامی متعلق به سه فرد متفاوت است اولی که از سال 717 تا 699 حکومت کرد توسط منابع بین النهرین شناخته می شود. او پسر خومبان- اومناII بود(حدود 743) در حالیکه شوتور – ناخونته پسر خومبان اومنا III بود (89 - 692) و بعد از سقوط شوش حکومت کرد همانگونه که شوتور- ناخونته پسر ایندادا که یک پادشاه کوچک در منطقه IZa/malamir بود که در نیمه اول قرن 6 حکومت می کرد (Vallat, 1995). اشتباه دوم این بود که نام پادشاهان عیلامی اشاره شده در مدارک بین النهرین بعنوان شکل تحریف شده نام پادشاهان شناخته شده از کتیبه هایشان در شوش در نظر گرفته شده بود. بعنوان مثال گمان می کردند که نام شوتروک- ناخونته در آشور به شکل«شوتور- ناخونته» و در بابل به شکل «ایشتار- هوندو» بیان می گردید. مجدداً از تحلیل درونی مدارک عیلامی می توان مشاهده کرد که اینشناساییها، نادرست بودند و بجز شوتروک- ناخونته II تمامی پادشاهان نو- عیلامی که از کتیبه های شوشی شناخته شده اند بعد از غارت شوش توسط آشوربانیپال حکومت کردند (Vallat,1996) در این دوره هیچ متنی با بین النهرین انطباق ندارد.با این وجود یک مجموعه حاوی بیش از 300 لوحه (Scheil, 1909)را با توجه به شکلشناسی نقش و نگار مهرها می توان به ربع نخست قرن ششم منتسب نمود. تحلیل زبان این مدارک که دیگر کلاسیک نیستند اما هنوز هخامنشی نیز نیستند جزئیات گاه شمارانه ای را در اختیار ما می گذارد که بر اساس آن میتوان تاریخ آنرا نسبت به کتیبههای دیگر مشخص نمود علاوه بر این در یکی از این لوحه ها به نام یک پادشاه (اوممانونو) و در دیگری به نام خومبان- کیتین که احتمالاً پسر شوتروک- ناخونته بود، اشاره شده است (Vallat ,1995) بنابراین ممکن است تا دوران حکومت شوتور- ناخونته پسر خومبان- اومنا III ، خالوتاش- اینشوبشناک پسر خومبان- تاهراII و آتا- خمینی- اینشوشیناک پسر خوتران- تپتی را در نیمه دوم قرن هفتم تعیین نمود. «اوممانونو» که در لوحه هایی از آکروپولیس به او اشاره شده به نظر می رسد که پدرشیلخاک- اینشوشیناک II بود که خودش پدر تپتی- خومبان- انیشوشیناک بود. این سه نفر به ترتیب در فاصله سالهای 585 تا حدود 539 حکومت کردند. در دورانی که به نظر می رسید سلطنت عیلام در بین چند پادشاهی کوچکتر تجزیه شده بود. اگرچه امکان پذیر نیست تا وجود هیچ نوعی از رابطه واسالی را با پادشاه شوش مشخص نمائیم. اینک آشکار گردیده که شوتور- ناخونته پسر ایندادا بر منطقه ملامیر حکومت می کرد خومبان- شوتوروک پسر شاتی- هوپیتی احتمالاً بر ناحیه «کسات» که بعداً «الامائیس» نامیده شد حکومت می کرد و هخامنشیان نخستین بر شهر انشان سلطه داشتند. جالب است توجه نمائیم که سه پادشاه پایان سدة هفتم (شوتور- ناخونته، خالوتاش- اینشوشیناک و آتا- خمیتی- اینشوشیتاک) هنوز خود را" پادشاه انزان و شوش"و یا" وسعت دهنده پادشاهی انزان و شوش" مینامیدند در حالیکه اوممانونو و شیلخاک- انیشوشیناک II عنوان ساده « شاه» را بدون هر توضیح بیشتری برخود اطلاق می کردند. و تپتی- خومبان- اینشوشیناک حتی به جایگاه سلطنتی خود اشاره نمی کرد در هر صورت این آخرین پادشاه شناخته شده عیلام, لاف زده که لشکر کشی را در کوه های زاگرس رهبری کرده است. دوره هخامنشی(331-539 B.C.E) با هخامنشیان به طور اعم و داریوش اول بطور اخص بود که شوش عظمت قبلی خود را بدست آورد. اما عیلام استقلال خود را از دست داد و بعد از پارسی و ماد به سومین ایالت امپراطوری تبدیل شد. جای تعجب است که اگرچه در آن دوره این سرزمین در منابع, عیلام نامیده می شد (ختمتو در عیلامی، نیم در اکدی) در پارسی کهن آنرا سوسیانا (اوجا) می نامیدند. شوش پایتخت های دیگری مانند انشان و پاسارگاد را در عصر کوروش تحت الشعاع قرار داد و حتی پارسه که توسط خود داریوش بنا گردید و اکباتان نیز تحت الشعاع آن قرار گرفتند. این نکته قابل توجهی است که بعنوان مثال همانگونه که لوحه های آرشیوی متعدد یافت شده در پارسه این موضوع را تائید می کرد مسافرت های مقامات رسمی به نقاط دور دستی همانند مصر، هند یا آراخوزیا از شوش آغاز می گردید و به شوش باز می گشت(Hallock, nos. 1285-1579). بعلاوه این مدارک به زبان عیلامی نوشته شده بودند گویی که داریوش می خواست از یک طبقه کاتبان که قبلا در دستگاه اداری وجود داشتند,استفاده نماید.اکثریت کتیبه های سلطنتی به زبانهای فارسی باستان، اکدی و عیلامی نوشته شده اند اما زبان عیلامی چه از نظر ساختار و چه واژگان , تحت تاثیر نفوذ عناصر ایرانی قرار گرفت خدایان عیلامی پس از بهره مند شدن از یک احیای دینی نهایی در دوران داریوش و خشایار شاه, برای همیشه از اسناد و مدارک ناپدید گردیدند.عیلام جذب امپراطوری نوینی گردید که چهره جهان متمدن آن روزگار را تغییر داد.