کتیبه موسوم به دئوه به‌جای مانده از خشایارشا در پارسه

خشایار‌شا جزئیات ایدئولوژی شاهنشاهی را توضیح می‌دهد

 

کتیبه XPh ، متنی سه زبانه است بر روی قطعاتی از سنگ آهک ( به ابعاد تقریبی50*50*10 cm) که در بخش گاریسون، در پارسه یافت شده.نسخه‌ای از آن در تل تخت ، پاسارگاد یافت گردیده (استروناخ 1978: 152). از این کتیبه سه نسخه به پارسی باستان، یکی به ایلامی و یکی به بابلی وجود دارد. کنت ، XPh؛ اشمیت2000 , .XPh

ترجمه ها: لوکوک 1997: 8-256 ؛ استولپر b1998،XPh ؛ بروسیوس 2000، شماره 191

 

1-  خدای بزرگ است اهورامزدا، ‌که زمین را آفرید، ‌که آسمان بلند]دور[ را آفرید،‌که انسان را آفرید، که شادی مقدس را از برای انسان آفرید.آن که خشایار‌شا را شاه کرد، یگانه شاهی از شاهان بسیار، یگانه خاوندی از خاوندان بسیار.

2- من خشایار‌شا( هستم)، شاه بزرگ ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌هایی که در برگیرنده همه نژاد‌های انسانی‌ست، شاه این سرزمین بزرگ، وسیع و گسترده، پسر داریوش شاه، یک هخامنشی، یک پارسی ، پسر یک پارسی، یک آریایی، از دوده آریایی.

3-شاه خشایار‌شا چنین گوید: این است سرزمین‌هایی‌، بجز از پارس، که من به خواست اهورامزدا بر آنها فرمانروایی کردم؛ به من باج دادند؛ آن‌چه که بد‌ایشان گفتم انجام دادند و قانون مرا پاس (استوار/ محکم) داشتند:

ماد، ایلام، آراخوزیا( رخج-پکتیکا- پشتون)، ارمنستان،درنگیانا(زرنگ- سیستان)، پارت،آریا (هرات) ،باکتریا(بلخ)، سغدیانا(سغد)، خوراسمیا(خوارزم)،بابل، آشور،ساتاگیدیا (دره رود هیرمند)، لیدیه، مصر، یونانیانی که در ساحل دریا می‌زیند و یونانیانی که آنسوی آبها سکنا دارند، مردمان ماکا (مکران)، عربستان، گندهارا (قندهار)، ایندوس (هند- منظور دره رود سند است)، کاپادوکیه(مرکز آسیای صغیر)، داهه، اسکیت (سکا) هایی که هوم می‌نوشند، اسکیت (سکا) های تیز‌خود، تراس، مردمان آکوفاکا (کوه‌نشینان مرز افغانستان و پاکستان امروز)، لیبیایی‌ها، کاری‌ها(جنوب‌غربی آسیای صغیر) و نوبیایی‌ها(جنوب مصر)

4a – شاه خشایارشا چنین گوید: هنگامی‌که شاه شدم از آن سرزمین‌ها که نام بردم (یکی) در هرج و مرج بود. پس اهورا مزدا مرا یاری داد؛ به خواست اهورامزدا من آن سرزمین را بشکستم و بر جای نشانیدم.

4b- و در بین آن سرزمین‌ها ، سرزمین‌هایی بودند که در گذشته در آنجا دیوان (دئوه) ستایش می‌شدند. پس به خواست اهورا‌مزدا، من مکان‌های عبادت دیوان را نابود ساختم و دستور دادم:  « دیگر هیچ دیوی نباید ستایش شود». هر جا که دیوان عبادت می‌شدند در آن مکان من اهورا‌مزدا را در زمان مناسب و با مراسمی درخور نیایش نمودم.

4c-  و کارهای دیگری نیز بودند که به شیوه نادرستی انجام می‌گشتند که من آنها را اصلاح کردم. این بود آنچه که من کردم.هر‌آن‌چه که انجام دادم به‌خواست اهورامزداصورت گرفت. اهورامزدا مرا یاری داد تا این کار را به سرانجام رسانیدم.

4d- تو که بعداً خواهی آمد اگر به امکان شادی در زنده بودن و آمرزش از پس مرگ می‌اندیشی آن قانونی را که اهورامزدا فرموده اطاعت نمای. اهورامزدا را در هنگام درست و به آئینی درست نیایش نمای. او‌ست که شادی را در حیات و آمرزش را در مرگ به تو ارزانی می‌نماید.

5- شاه خشایار‌شا  چنین گوید: بود که اهورامزدا مرا از اهریمن حفظ گرداند و خاندان (سلطنتی) من و این سرزمین را ! این‌ است چیزی که از اهورامزدا می‌خواهم. بود که اهورامزدا این خواسته مرا بر من ببخشاید. (Kuhrt 2009,304-5)

 

Kuhrt, Amelie.2009. The Persian Empire :A Corpus of Sources from the Achaemenid Period. London :Routledg.

مناصب، القاب و اصطلاحات  «درگاهی» و«دیوانی» در تاریخ بیهقی

چکیده:

تاریخ بیهقی یکی از فخیم‌ترین و جذاب‌ترین متون تاریخی بجای مانده از قرن پنجم هجری‌ست که بسیاری از اصطلاحات و القاب درباری عصر غزنوی در آن به یادگار مانده است. اکثرمناصب، القاب و اصطلاحات دربار غزنوی که در این کتاب آمده‌اند در سلسله‌های ترک تبار بعدی نیز همچنان بکار رفته‌اند. اما برخی از ایشان تنها در همین کتاب ذکر گردیده‌ و بسختی میتوان شاهد از کتب  و منابع دیگر، برای آنان استحصال نمود. در این گفتار 100 عنوان ازمناصب، القاب واصطلاحات آمده در این کتاب تاریخی ارزشمند، انتخاب شده و سعی گردیده تا اکثریت ایشان همراه با شاهد از متون تاریخی و یا ادبی کهن و بندرت نوین پارسی ارائه گردند. در مواردی نیز امکان تهیه شاهد مناسب از منابع در دسترس نگارنده موجود نبود که خود دلیلی دیگر بر ارزشمندی منحصر بفرد این متن تاریخی‌است.

واژگان کلیدی: ایران ، بیهقی، تاریخ بیهقی، درگاه، دیوان، غزنویان

مقدمه : حکومت غزنوی، مانند دیگر دستگاه‌های حکومتی پس از اسلام و به تقلید از بارگاه خلفای عباسی دارای دو رکن« درگاه» و «دیوان» بود. منظور از »درگاه» همان تشکیلاتی‌ست که دربار نامیده می‌شد و پس از سلطان ، حاجب بزرگ مهمترین شخصیت آن به شمار می‌رفت و دیوان نیز با کمی تسامح شبیه هیئت دولت امروزی بود و ریاست آن نیز صدر یا خواجه بزرگ نامیده می‌شد. عناصر قدرتمند «درگاه»، قاعدتاً افراد نزدیک به شاه بودند که در این میان کفه قدرت بیشتر به سوی عنصر ترک سنگینی می‌کرد. حاجب بزرگ «رئیس / وزیر دربار» نظم و نسق امورمربوط به درگاه را بر عهده داشت و نظارت در امور مربوط به تفریح، چوگان،شکار،ترتیب مجالس بار عام،خلعت دادن وزیران و عمال حکومتی ، تنظیم امور غلامان سرایی و بندگان ترک - که خدمت خاصه بر عهده آنها بود- و نیز همچنین نظارت برحسن اجرای خدمت غلامان خاصه وارتقاء تدریجی از درجات پایین به مراتب حاجبی و امیری از جمله وظایف او به شمار می‏رفت. حاجب بزرگ گاه فرماندهی عالی نظامی را بر عهده می‌گرفت چنانکه در فتنه ترکمانان سلجوقی که منجر به سرنگونی حکومت سلطان مسعود گردید ، حاجب بزرگ «سباشی» ، مامور به سرکوبی ایشان گردید و شیوه وی در پرهیز از جنگ و مدارای با ایشان مورد تائید خردمندان دربار غزنوی چونان بونصر مشکان بود. اجرای فرامین سلطان هم که شامل زجر و شکنجه و توقیف و مصادره اموال عمال و رعایا بود، توسط کارکنان درگاه صورت می‏پذیرفت که ریاست آن با امیر حرس و صاحب شرطه (رئیس شهربانی) بود که در برخی از موارد برای نظارت بر حسن انجام احکام پادشاه، برادر یا معتمدی از سوی شاه نیز خود را برای این منظور نامزد می‏کرد. در مواضعی که قدرت وزیر نامحدود می‏شد، حاجب بزرگ از میان کسانی انتخاب می‏شد که با وزیر از در معارضه در نیاید. در واقع غالب توطئه‏هایی که بر ضد اهل دیوان و وزیران صورت می‏گرفت، سررشته‏اش به درگاه و شخص حاجب سالار باز می‏گشت. به خصوص که غلامان سرایی و سالاران آنها به سازمانهای درگاه وابسته بودند.از این رو، همواره نوعی برخورد و رقابت پنهانی بین درگاه و دیوان، که انعکاسی از رقابت وزیر با حاجب بزرگ و امیران لشکری بود، وجود داشت. به طوری که بسیاری از اختلافها و اختلالهایی که در دستگاه حکومت شاهی روی می‏داد و منجر به ضعف و انحطاط قدرت و دگرگونی در ترتیب جانشینی می‏شد، از همین رقابتها سرچشمه می‏گرفت برعکس «درگاه» ، در «دیوان» ،عنصر ایرانی (تازیک، تاجیک) بجای مانده از دوره سامانیان دارای تفوق و برتری بود. ودر دوره‌های بعدی می‌بینیم که با وجود جابجایی قدرت در بین سلسله های ترک تبار، امور دیوانی بطور کامل در دست «خو‌اجگان» و دبیران ایرانی باقی ماند و ایشان بودند که جدای از تصدی امور دیوانی و محاسبه مالیات‌ها و دیگر امور مربوطه، تجربیات خود را به صورت کتب‌ گوناگون تاریخی و اندرزنامه‌ها و سیاست نامه‌ها به یادگار باقی گذاشته‌اند. اگر چه تاثیر دستگاه خلفای عباسی در تاسیس دیوان‌های حکومتی امریست آشکار و انکار ناپذیر اما سیستم دیوانی سلاطین سامانی و سلسله‌های ترک تبار بعدی، بطور حتم از نظام حکومتی ساسانی تاثیر فراوانی گرفته است. این تاثیر به دو روش ایجاد گردیده نخست تاثیر غیر مستقیم که ناشی از الگوبرداری نظام حکومتی خلفای عباسی از نظام ساسانی بوده و دوم تاثیر پذیری دبیران عصر اسلامی از پیشینیان ساسانی خود که کاست گسترده و قدرتمندی را در جامعه ساسانی تشکیل می‌دادند . همچنین از یاد نباید برد که دبیران دوران اسلامی اکثراً از خانواده های محتشم و ملاک و نژاده شهری و یا دهقانان ایرانی تباری بر‌می‌آمدند که بخوبی با فرهنگ ایرانی و رسومات این سرزمین آشنا بودند سلاطین نیز ترجیح می‌دادند تا طرف حساب شان، بزرگان شهر و منطقه که رئیس می‌نامیدندشان، باشند و از اینرو با وجود روی‌کار آمدن سلسله های ترک تبار، نظام دیوانی همچنان ایرانی باقی ماند و از نقش و نفوذ خواجگان ودبیران ایرانی چندان چیزی کاسته نشد.   بنا به تاریخ بیهقی چند دسته دیوان وجود داشتند که از مشهورترین‌شان می‌توان به دیوان‌های وزارت، رسالت، عرض، استیفا، اشراف، برید و ... اشاره نمود. مهمترین این دیوان‌ها دیوان وزارت بود و متصدی آن که وزیر یا خواجه نامیده می‌شد و پس از سلطان بزرگترین شخصیت کشور به شمار می‌آمد. قدرت خواجه بزرگ یا صدر در دوران سلجوقیان به منتهای حد خود رسید و شاخص‌ترین ایشان یعنی ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی ملقب به نظام‌الملک که به مدت 29 سال وزارت مقتدرترین پادشاهان این سلسله یعنی آلب ارسلان و ملکشاه را بر عهده داشت ، لشکری  20000نفره از غلامان شخصی خود تهیه کرده بود که بوقت جنگ از ایشان استفاده می‌شد وتا بدان حد مقتدر بود که سلطان قدرتمندی چونان ملکشاه نیز از وی حساب می‌برد. در گفتاری که در پی خواهد آمد به جمعی از اصطلاحات، القاب و مناصب دربار غزنوی که  در تاریخ بیهقی از آنها نام برده شده اشاره خواهد شد و ضمن بیان نمونه‌ای از این متن، سعی خواهد شد که از متون دیگری از ادبیات کهن و نوین پارسی بعنوان شاهد مثال، استفاده گردد. در اهمیت اصطلاحات بکار رفته در این کتاب، همین بس که اکثر مثال بکار رفته در لغت نامه دهخدا از این کتاب روایت گردیده است و برای برخی از آنان شاهد و مثالی از کتاب‌های دیگر نمی‌توان پیدا نمود . پیش از ارائه فهرست تهیه شده از مناصب و اصطلاحات، مختصری از زندگی بیهقی بیان گردیده و به شیوه تاریخ‌نگاری  و رعایت صداقت و امانت در روایت وقایع تاریخی که از مشخصه‌های اثر گرانقدر وی است، توجه شده و همچنین متن مورد استفاده در این گفتار نیز به خوانندگان معرفی می‌گردد. لازم به ذکر است که در تمامی مثال‌های آورده شده از متن تاریخ بیهقی  و شواهد ارائه گردیده رسم الخط مولفان حفظ گردیده است.

بیهقی و رسالتی خود‌خواسته:

بیهق نام دیرینه بخشی از خراسان بوده است که شهر بزرگ آن اکنون سبزوار است. ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی نویسنده توانا و تاریخ نگار فرزانه ایران از این سرزمین دانشمند‌پرور برخاسته است. همشهری او ابوالحسن علی بن زید بیهقی (ابن فندق) در باره وی چنین می‌نگارد: « او دبیر سلطان محمود بود بنیابت ابونصر بن مشکان، و دبیر سلطان محمد بن محمود بود و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیر سلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخزاد. چون مدت مملکت سلطان فرخزاد منقطع شد، انزوا اختیار کردو بتصانیف مشغول گشت. و مولد اودیه حارثاباد بوده است و از تصانیف او کتاب زینه‌الکتاب است و در آن فن مثل آن کتاب نیست و تاریخ ناصری از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز تاریخ ایشان را بیان کرده است، و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد .» (ابن فندق، 175) بیهقی در سال 385 هجری قمری در حارثاباد بیهق بدنیا آمد. خانواده او معتبر و پدرش، حسین، از خواجگانی بشمار می‌آمد که با بزرگان عصر رفت و آمد داشت. بیهقی در نیشابور که ابرشهر خراسان آن روزگار بود به تحصیل پرداخت و در نوجوانی به شاگردی در دیوان رسالت سلطان محمود مشغول شد. استاد وی بونصر مشکان بودکه به گفته بیهقی نادره ایام و یگانه دهر بشمار می‌آمد.« استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد نیکو بغایت، چنانکه او دانستی کرد که امام روزگار بود در دبیری» (بیهقی، 445) بونصر بوی عنایت داشت و بیهقی به مدت 19 سال  در نزد وی آداب نویسندگی را به کمال آموخت.  « مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختها دیدم و نام و مال و جاه وعز یافتم» (بیهقی، 929)و ظاهراً چون خطی نیکو داشت ، بیاض (پاکنویس) کردن نامه‌ها را برعهده داشت.«و بدیوان باز آمدیم ، بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت و مرا پیش بنشاند تا بیاض میکردم» (بیهقی، 197) بیهقی تا بدان حد مورد اعتماد بود که خزانه حجت که بتعبیر دکتر فیاض «ظاهراً جایی بوده که اسناد مهم و ضبط کردنی را در آنجا میگذاشته‌اند»، بوی سپرده شده بود. (خطیب رهبر، چهارهم)در روزگار امیر عبدالرشید بن محمود (441-444 هجری قمری)، هفتمین امیر این خاندان، خود صاحب دیوان رسالت گردید ولی بر اثر سعایت حاسدان از کار برکنار و به زندان افتاد. پس از رهایی از زندان از کار دیوان کناره جست و در گوشه انزوا بتالیف و تدوین پرداخت . خود وی در تاریخ مسعودی، بسال 450 اشارت میکند که در گوشه عطلت و بیکاری بسر میبرده است(بیهقی، 163) بنا بر پژوهش ملک الشعرا، بیهقی تدوین و نگارش تاریخ را در شصت و سه سالگی و بسال 448 هجری آغاز و در مدت 22 سال آنرا به پایان رساند و در صفر 470 هجری درگذشت (خطیب رهبر، هجدهم) . پس از مرگ بونصر مشکان، سلطان مسعود، بوسهل زوزنی را بریاست دیوان رسالت گماشت. این مرد بخاطر چهره ناپسندی که بیهقی از وی در تاریخ خود آورده در اذهان ماندگار شده .« خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و بپاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست- هرچند مرا از وی بد آمد- بهیچ حال» (بیهقی، 226). بیهقی در تمامی این کتاب عظیم که از خود بیادگار گذاشته اینچنین داد راستی و امانت‌داری داده و قضاوت او در مورد دوست و دشمن به یک اندازه سخت و صریح است.« پس از حسنک این میکائیل که خواهر ایاز را بزنی کرده بودبسیار بلاها دید و محنتها کشید، و امروز بر جای است و بعبادت و قرآن خواندن مشغول شده است؛ چون دوستی زشت کند ، چه چاره از باز گفتن» (بیهقی، 234) او در این قضاوت بر خود نیز رحم نمی‌کند و از خطا‌های خود سخن می‌گوید «پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت و در بعضی مرا گناه بود و نوبت درشتی از روزگار در رسیدو من بجوانی بقفص باز افتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم » (بیهقی، 933) اما در کنار این خصال اخلاقی؛ آنچه که بیش از هر چیز در این اثر سترگ که تنها حدود 6 مجلد از آن به دست ما رسیده، بچشم می‌خورد. رسالتی‌ست که نویسنده آن در روایت صحیح و ثقه تاریخ عصر خویش از خود نشان می‌دهد« و من که این تاریخ پیش گرفته‌ام، التزام این قدر بکرده‌ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه... مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده ماند» (بیهقی، 1100) او در این رسالت خودخواسته از استادی بزرگ چون ابوریحان بیرونی تاثیر پذیرفته و نگارنده این گفتار، در فرهنگ قرون سوم تا پنجم هجری این سرزمین پهناور که خراسان بزرگش می‌نامیدند - و فرارودان نیز در همین گستره می‌گنجید- از این‌گونه رسالت خود خواسته بسیار می‌تواند نام ببرد. از صدرشان که حکیم گرانقدر توس بود تا عالمی چونان ابوریحان و ادیبی چون ناصر خسرو وعارف وارسته‌ای بسان بوسعید و دیگر بزرگانِ فرهنگ ایرانیِ پیش از فتنه مغول. بیهقی اکنون نیز چهره‌ای برجسته در تاریخ ‌نویسی پارسی بشمار می‌آید او رسالت خود‌خواسته خود را در ابتدای «ذکر بر دار کردن حسنک » چنین آورده: « و در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که بتعصّبی و تزیُّدی کشدو خوانندگان این تصنیف گویند : شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» (بیهقی، 226) خواننده در هنگام خواندن این نثر شیوا متوجه می‌شود که این کتابی نیست که نویسنده آن به یکباره تصمیم به نگارش آن گرفته باشد بلکه اثریست سترگ که طی سالها و با دقت بسیار، مواد خام آن جمع‌آوری شده و نویسنده خود شاهد وقایع آن بوده و یا بگفته خود از شاهدان ثقه شنیده است( بیهقی،1100) امانت داری او تا بدانجا بود که اگر از موضوعی بطور کامل مطلع نبوده همانقدر که شنیده را روایت کرده است«این مقدار شنودم که دو تن با یکدیگر می‌گفتند که خواجه بوسهل را برین که آورد ؟ که آب خویش ببرد» (بیهقی، 231) . پس از بازنشستگی از دیوان رسالت، بیهقی به نوشتن تاریخ خود که تاریخ آل سبکتگین نامیده میشد، اقدام نمود.  امروزه تنها شش مجلد (مجلدات پنج تا ده) از این کتاب سی جلدی ، به نام تاریخ مسعودی در اختیار ما قرار دارد (کیا، 102)که از استوارترین و فخیم‌ترین متون منثور ادبیات پارسی‌ست و با وجودیکه قرنها ارزش ادبی و تاریخی آن از یاد رفته بود در سده‌های متاخر از زیر گرد و غبارایام خارج شده و نه تنها بر ادبیات منثور معاصر فارسی تاثیر گذاشته (کلیدر از محمود دولت‌آبادی، سووشون از سیمین دانشور، دست تاریک، دست روشن از هوشنگ گلشیری. جدای از تاثیر آن بر شعر نو فارسی و زنده یادان اخوان ثالث و احمد شاملوو ... ) بلکه به عنوان مثالی بارز از صداقت تاریخ‌نگاری در پیش چشم مورخانی درآمد که قلم را هرگونه که بخواهند می‌چرخانند بی‌آنکه پروایی از حقیقت داشته باشند.    نسخ خطی تاریخ بیهقی ( تاریخ مسعودی)بسیار کمیاب است، این کتاب بار اول درسال 1862 میلادی و در کلکته توسط ویلیام ماسولین انگلیسی و سپس درسال 1307 هجری در تهران توسط مرحوم ادیب پیشاوری به چاپ رسید (بهار، ج2 ،95) در تهیه گفتار حاضر از متن انتقادیی که به کوشش جناب دکتر خلیل خطیب رهبر تهیه شده است استفاده گردیده است. در این گفتار هر جا که به دکتر خطیب رهبر ارجاع داده شده مربوط به توضیحات و حواشی‌ست که توسط ایشان در پایان هر مجلد آورده شده و یا مربوط به مقدمه عالمانه‌ایست که توسط ایشان در ابتدای جلد اول کتاب نگاشته شده است. و هر جا که به بیهقی ارجاع شده، منظور متن اصلی تاریخ بیهقی بوده است. دکتر خطیب رهبر، این متن را در سه جلد چاپ کرده و و هر جلد آن حاوی دو مجلد از تاریخ مسعودی به همراه توضیحات و حواشی آن می‌باشد

 مناصب، القاب و اصطلاحات  «درگاهی» و«دیوانی» در تاریخ بیهقی

1- آخورسالار: میرآخور یا رئیس پرستاران ستور بویژه اسب. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: « امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی پدری و پیری آخورسالارمسعودی را»     (بیهقی، 480) شاهد: چو آن کردنی کارها کرد راست                             ز سالار آخور خری ده بخواست(فردوسی) «و پانصد استر با ده مرد آخورسالار همیشه غله ٔ او به استراباد و دامغان بردندی برای فروختن .»  (تاریخ طبرستان ) 2- آغاجی: پیشخدمت خاص. (خطیب رهبر) این عنوان در چند جا از تاریخ بیهقی و راحه‎الصدور و جامع‎التّواریخ رشیدی به کار رفته و لقب شاعریِ «ابوالحسن آغاجی» نیز بوده است (شمس قیس رازی، 241؛ ثعالبی، 2/114). کاربرد این عنوان در منابع یاد شده نشان می‎دهد که آغاجی پرده‎دار خاص (به اصطلاح امروز: پیشخدمت مخصوص پادشاه) و وسیلة رسانیدن مطالب و رسایل میان پادشاهان و اعیان دولت بوده است. آغاجی در نزدیک سراپرده جایگاهی خاص داشته و به هنگام خلوت و استراحت و حتی موقع خوای امیر، می‎توانسته است نزد او برود و پیامها و نامه‎های مهم و فوری را به وی برساند. (دائره‌المعارف بزرگ اسلامی) مثال از تاریخ بیهقی: «وزیر بیامد، آغاجی وی را برد، وامیر در سرایچه بالا بود که وی در رفت- و آن سه در داشت- و سخت دیر بماند بروی» (بیهقی، 986) شاهد: آغاجی منصب و عنوان برخی از حاجیان و خادمان خاصّ امیران و پادشاهان سامانی، غزنوی و سلجوقی در قرنهای 4 و 5ق/10 و 11م. (دائره‌المعارف بزرگ اسلامی) 3-  ارتفاع :  در سیاق فارسی به معنی حاصل و درآمد املاک است مثال از تاریخ بیهقی: « اگر امیر بیند ، در این باب فرمانی دهد ، چنانکه از دیانت و همّت او سزد تا بسیار خلق از ایششان که از پرده بیفتاده‌اند و مضطرب گشته‌اند ، بنوا شوند و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن به طرق و سبل رسد» (بیهقی، 33)   4- اسب خواستن : رسمی بود معمول در دربار غزنوی که در هنگام منصوب کردن شخصی به مقام وموقعیتی در خور توجه، حاجبان در هنگام خروج وی از دربار سمت او را، در هنگام درخواست اسب برای وی اعلام میکردند تا دیگران از شان و مقام وی مطلع گردند. مثال از تاریخ بیهقی:  «و بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصد ری کرد و میان امیران و فرزندان او، مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد، امیر محمد را آن‌روز اسب بر درگاه، اسب امیر خراسان خواستند.» (بیهقی، 182) اما گاه صرفاً برای بزرگداشت شخص مهمی این آئین بجای می‌آمد و بعنوان کمال مرحمت و لطف شاه در حق آن شخص در نظر گرفته می‌شد. مثال از تاریخ بیهقی:  « امیر پیل بداشت و امیر یوسف فرود آمد و زمین بوسه داد، و حاجب بزرگ بلگاتگین و همه اعیان و بزرگان که با امیر بودند پیاده شدند . و اسبش بخو‌استند و برنشا‌ندند با کرامتی هر چه تمام‌تر.» (بیهقی، 401) شاهد: بر آن مردمان [ شاهان ] خلعت آراستند                              پس اسب جهاندیدگان خواستند (فردوسی) شخص درخواست کننده اسب به درگاه را در ادبیات کهن پارسی مرد بالای خواه می‌نامیدند . شاهد:  خروشیدن مرد بالای‌خواه                                     یکایک برآمد ز درگاه شاه    (فردوسی) 5- اَسکُدار: بمعنی بریدی است که در هر منزل اسب عوض می‌کند(چاپار) در تاریخ بیهقی گاهی به معنی برید چاپاری و گاهی بمعنی خریطه حاوی نامه‌های او استعمال شده است (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: به معنی برید «و نامه‌ها رفت باسکدار بجمله ولایت که براه رسول بود تا وی را استقبال بسزا کنند و سخت نیکو بدانند» (بیهقی،446) مثال از تاریخ بیهقی: به معنی خریطه حاوی نامه «پس از آن نماز دیگری پیش امیر نشسته بودم، اسکدار خوارزم بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده.» (بیهقی، 458) شاهد: تو گوئی که ز اسرار ایشان همی                                                  فرستد بدو آفتاب اسکدار. (عنصری- صحاح الفرس) 6- اِقالت: .فسخ کردن . اقالة. مأخوذ از قیل ، فسخ بیع نمودن و برانداختن بیع. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «ویحیی بازگشت و دیگر روز گوهرفروشان بیامدند و سفطها فرمود تا بدیشان بازدادند بقفل و مهر و بیع اقالت کردند و خط بازستدند» شاهد: ما را دگر معامله با هیچکس نماند                          بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است . (سعدی) 7- امیر شهید :  چند تن ازپادشاهان را بعد از اینکه کشته شده اند باین نام خوانده اند، ازجمله ابونصر احمدبن اسماعیل سامانی که بدست غلامان خود کشته شد. در تاریخ غزنویان امیرمسعودبن محمود و در تاریخ صفاریان ابوجعفر احمدبن محمدبن خلف را باین لقب خوانده اند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی:  و مرا با این خواجه صحبت در بقیتِ سنه احدی و عشرین افتاد که رایت امیر شهید، رضی الله عنه، ببلخ رسید.( بیهقی، 163) شاهد: جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاَّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گورخانه ٔ نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (نرشخی ، 111- 110). 8- امیر عادل: لقب سبکتگین موسس سلسله غزنوی است. مثال از تاریخ بیهقی: « که بروزگار جد ما امیر عادل رضی‌الله‌عنه، همچنین تضریبها ساخته بودند» (بیهقی، ج1، 263) حداقل از بکار رفتن این لقب برای یکی از حکام معاصرغزنویان یعنی« ضياء الدين مودود احمد عصمي» از طریق قصیده‌ای که انوری در وصف او سروده مطلع هستیم. شاهد: امير عادل مودود احمد عصمي                که هست جوهري از عدل و عصمت يزدان(انوری- دهخدا) 9-  امیر ماضی : به معنای امیر درگذشته. لقبیست که پس ازدرگذشت به امیر محمود غزنوی داده شد. و به یقین برگرفته از لقبیست که پس از درگذشت امیر« اسماعیل بن احمد سامانی »(295 – ۲۷۹ ه‍.ق) در متون رسمی عصر سامانی به وی اطلاق می‌گردید مثال از تاریخ بیهقی:  « امیر ماضی چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت : بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت درکرده‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافت آید و درست گردد، بردار می‌کشند »  (بیهقی، ج1، 230) شاهد:  « و عمرو لیث را پیش امیر اسماعیل آوردند.عمرولیث خواست که پیاده شود. امیر ماضی دستوری نداد، و گفت «من امروز با تو آن کنم که مردمان عجب دارند.» (نرشخی، 104) 10- اهل بساط و خوان:  اهل خوان ،آنان که شایستگی حضور در مجلس طرب و صرف خوردنی بر سفره پادشاه داشتند . مثال از تاریخ بیهقی:  «و پس اهل بساط و خوان آمدند و خوانی با تکلف بسیار ساخته بودند، و رسول را بیاوردند و بر خوان سلطان بنشاندند»(بیهقی، 39) شاهد: خوان‌ها بر سر نسيم و کاس‌ها بر کف صبا          با طبق پوشي که پوشيده‌ست جز از اهل خوان                     (مولوی،غزلیات) 11- باقی:  مالی که بجا مانده باشد بر عهده رعیت و هنگام تفریغ حساب آنرا «فاضل و باقی» و «حاصل و باقی» گویند.(خطیب رهبر،317) اصطلاح «باقی داشتن» در فارسی امروزی به معنی ، «بدهکار شدن پس از تسویه ٔ حساب» از همین اصطلاح بجای مانده است.  (در علم استیفا) حاصل خراج و مالیات و امثال آن . (از تاج العروس ). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ عامل . (یادداشت مؤلف ). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ رعیت . (یادداشت مؤلف ).و هنگام تفریغ حساب آنرا «فاضل و باقی » و «حاصل و باقی » گویند (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی:  «عبدالغفار بدیوان استیفا رود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی او کشند»(بیهقی،180) شاهد:  پس دو سال بملک اندر بنشست [ بهرام گور ] و خواسته بسیار بدرویشان داد و بفرمود تا اندر شهرها بنگریدند تا بر اهل مملکت او خراج چندست و باقیها. هفتاد بار هزار هزار درم باقی بیرون آمد، آن همه بدرویشان بخشید و جریده ٔ آن باقی بسوخت شکرانه ٔ خدای را که فتح خاقان بکرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).  نز هیچ عمل نواله ای خوردم                              نز هیچ قباله باقیی دارم .(مسعود سعد سلمان- دهخدا) 12- بایستادند:  در سلسله مراتب درگاهی تمامی باریافتگان در یک مقام و جایگاه قرار نداشتند آنان که از اشراف ممتاز و برجسته بودند اجازه نشستن در حضورسلطان داشتند و دیگران تنها مجاز به ایستادن در محضر سلطان بودند مثال ازتاریخ بیهقی: « بار دادند و اعیان و بزرگان لشکر در پیش او بنشستند و دیگران بایستادند.»  ( بیهقی، 17) هر چه شخص معززتر و معتبرتر بود نزدیک‌تر به سلطان می‌نشست.و کسانی که اعتبار کمتری داشتند دورتر از شاه جلوس می‌کردند مثال ازتاریخ بیهقی:  «پس اعیان ری را پیش آوردند، تنی پنجاه و شصت از محتشم‌تر؛ و امیر اشارت کرد تا همگان را بنشاندند دورتر» ( بیهقی،17) 13- برات: نوشته‌ای که بدان دولت بر خزانه و یا بر احکام حواله وجهی دهد (خطیب رهبر) به پارسی چک خوانند(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «عارضی باید این لشکر را، مردی سدید و معتمد که عرض میکند و مال بلشکر ببرات او دهند و حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد» (بیهقی، 721) شاهد: حاکم آمل از بهر سراج الدین قمری براتی نوشت بر دهی که نام آن پس بود. (عبید زاکانی، 146). 14- بر دندان پیل نهادن : رسم بود که جانیان و دشمنان شاه را پس از کشتن و برای ترساندن مردم بر روی عاج فیل نهاده و می‌گردانیدند (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی کردند که هر کس که خداوندگار خویش را بکشد ویرا سزا اینست.»(بیهقی، 1111) شاهد: از بن دندان شد آرزوی تخت عاج          چون نشست خصم بر پیل از سر دندان رسید (گیتی فروز،74) 15- برید: استرانی که به هر دوازده میل برای سواری نامه بر سلطان مرتب دارند، و آن معرب دم بریده باشد. (منتهی الارب ). از بریده دنب ، به معنی استر که فرستاده را برد.(از مفاتیح العلوم ). || پیغام بر و نامه بران سوار بر ستور برید. (منتهی الارب ). پیک . (دهار). آنکه او را بشتاب جایی فرستند. (شرفنامه ٔ منیری ). قاصد و نامه بر، و گویند که آن معرب بریده دم است و آن استری باشد یا اسب که دم او را ببرند برای نشان و بعضی گویند که تیزرفتار میشود و بمقدار دو فرسنگ نگاه دارند بجهت خبر بردن سلاطین ، و الحال آن شخص را گویند که بر آن سوار شده خبر برد، بلکه بدین زمان هر نامه برو قاصد را گویند که چالاک باشد. (از غیاث ). فرستاده که بر استر برید است . (از مفاتیح العلوم ). سابق بر این مقرر بوده که در فاصله ٔ دوازده میل برای سواری نامه بران سلطان استری میگذاشتند، چون نامه بر میرسید بجهت نشان که معلوم شود آن استر به نامه بر داده شده دم آن را میبریدند و بریده دم میشد و آن رونده را بتدریج بُرید خواندند و عرب ضم آنرا فتح نموده بَرید بمعنی رسول استعمال کردند و برید معرب است . (انجمن آرا).ظاهراً اصل آن از کلمه ٔ لاتینی وردوس گرفته شده به معنی چارپای چاپار و اسب چاپار و سپس به معنی پیک ، بعدها به اداره و دستگاه چاپار و عاقبت بر منزلی که بین دو مرکز چاپار است اطلاق گردید و این منزل در بلاد ایران دو فرسنگ ِ سه میلی و در ممالک غربی اسلامی چهار فرسنگ ِ سه میلی است . (از دایرة المعارف اسلام ). مؤلف تفسیر الالفاظ الدخیلة فی اللغة العربیة آنرا از «بردن » فارسی گرفته و ابن درید آنرا عربی دانسته و صحیح آن قول دایرة المعارف اسلام است .(دهخدا)  رئیس برید را «صاحب برید» می‌نامیدند که منصبی نظیر ریاست پست امروز بود مثال از تاریخ بیهقی:  « و بر سکه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، و قضاه و صاحب بریدانی که اخبارآنها میکنند، اختیار کرده حضرت ما باشند»(66) شاهد: ای برید شاه ایران تا کجا رفتی چنین                          نامه ها نزد که داری باز کن بگذار هین . (فرخی- دهخدا) 16- بیرونیان: غلامان غیر سرایی که در اندرون سرای سلطنت کاری ندارند. مقابل غلام سرایی . مثال از تاریخ بیهقی: «اگر خداوند فرماید، بندگان و غلامان جمله در هوای تویکدلیم، ویرا فروگیریم، که چون ما در شوریم، بیرونیان با ما یار شوند و تو از غضاضت برهی و از رنج دل بیاسایی.»(بیهقی، 184) شاهد: ولیکن ترا شتاب نباید کرد که خصمان قوی می بینم این مرد را از بیرونی و سرائی و خصم بزرگتر حضرت سلطان است . (آثارالوزراء عقیلی- دهخدا ). 17-  بیستگانی: ماهیانه که بنوکر دهند. (رشیدی ). مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه ٔ نوکران و هرچیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند. (برهان ). ماهیانه و مواجب که به لشکریان و چاکران مقرر کرده باشند. (از انجمن آرا). مواجبی بوده است که سالیانه چهار بار به لشکر می داده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است . (مفاتیح العلوم ، 42). این کلمه را بعربی «العشرینیة» میگفته اند و شاید پولی بوده است به وزن بیست مثقال چنانکه هزارگانی بمعنی هزار مثقال میگفته اند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «گفت بنشابور سه ماه باید ببود، چندان که لشکرها که نامزد است، آنجا رسند و صاحب دیوان سوری بیستگانیها بدهند» ( بیهقی، 415) شاهد: سپاهی است او را که از دخل گیتی                          بسختی توان دادشان بیستگا‌نی .   (فرخی- دهخدا) 18- پره: حلقه و دایره لشکر برای محاصره شکار، حلقه و دایره ٔ لشکر از سوار و پیاده . خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرابعربی صف خوانند. (برهان ). حلقه ٔ زده ٔ لشکریان سوارو پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن. مثال از تاریخ بیهقی: « گفت ما بشکار پره خواهیم رفت و روزی بیست کار گیرد» ( بیهقی، 409) شاهد: مرغ از آن پرّه برون رفت ندانست همی        ز استواری که همی پرّه زدند آن لشکر.   (فرخی- دهخدا)     19- تازیک (تاژیک – تاجیک) : غیر عرب و ترک را تاجیک نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). تازیک وتاژیک ، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد. (برهان ). || عرب زاده ای که در عجم کلان شود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند. (برهان ). تازیک و تاژیک ، همان تاجیک مذکور و نیز اصلی است ترکان را، و قیل بچه ٔ عرب که در عجم بزرگ شود. (شرفنامه ٔ منیری ). || نام ولایتی . || طایفه ٔ غیرعربی باشد. || آنکه ترک و مغول نباشد. در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مؤلف فرهنگ نظام آرد: نسل ایرانی و فارسی زبان ، مثال : در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجیک می گویند، مبدل لفظ مذکور تازیک است و از آن بعضی از اهل لغت چنین قیاس کرده اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب ) است که در عجم بزرگ شده باشد لیکن صحیح همان است که نوشتم ، و این لفظ در ایران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته می شود و بیشتر در مقابل ترک استعمال میشودو اصل این کلمه پهلوی تاجیک منسوب به قبیله ٔ تاج است که از قبایل ایران بوده  - انتهی . سعید نفیسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون دیگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ایرانی و شاید یکی از قدیمترین مداین باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمین جهت مردم آن شهر بجز عده ای معدود از نژادهای دیگر که بعد بواسطه ٔ حوادث بدان جا رفته اند از نژاد ایرانی بوده اند و پارسی زبان ، مخصوصاً از زمانی که بخارا پایتخت سامانیان مرکز ادبیات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج این زبان هیچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترین مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواَند سال زبان اکثریت مردم بخارا و زبان بازار آن ، زبان پارسیست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ایرانند که امروزایشان را به اصطلاح محلی «تاجیک » می خوانند... (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 67 - 68). مؤلف همان کتاب درباره ٔ مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعیت ولایت سمرقند نزدیک به نهصدوشصت هزار نفر است که بیست وهفت درصدآن از نژاد ایرانیست که امروز به اسم «تاجیک » خوانده میشود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 120). در لاروس بزرگ آمده : تاجیکان مردمانی هستند که حداقل 2500000 نفرند که در مشرق ایران و شمال افغانستان ، در ترکستان روس و همچنین در ارتفاعات 3000 متری فلات پامیر پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند. غالب تاجیکها از نژاد خالص ایرانیند، همه ٔ آنها چادرنشین می باشند، در ایران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان یا مالکند و در نزد تاجیکان ترکستان علیا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده میشود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجیک در اصل نام قومی از ترکها بودو در این زمان این نام را بیک طایفه ٔ ایرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقیم در آسیای وسطی اطلاق کنند. اینان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیه ها به زراعت و فلاحت اشتغال می ورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوایف دیگر مدنی میباشند ولی به اندازه ٔ ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام دیگر جسورو سلحشور نیستند و از این رو در نظر اینان حقیر بشمار میروند و مردان دلاور محسوب نمیشوند. و کلمه ٔ «داجیک » که ارامنه به عثمانیان اطلاق می کنند از همین لغت مأخود است . محمد معین در برهان قاطع ذیل کلمه ٔ تاجیک آرد: تاجیک در «ختنی » تاجیک  «روزگار نو ج 4 ش 3: کشور ختن بقلم بیلی »، در ترکی نیز تاجیک «جغتایی ص 194»... «فرای » نویسد: اشتقاق کلمه ٔ تاجیک محتملاً از شکل ایرانی شده ٔ «طایی » (قبیله ای از عرب ) آمده ، باآنکه فیلوت  آنرا مشتق از «تاختن » میداند و این قول بعیداست . ترکان نام تاجیک را مانند «تات » به ایرانیان اطلاق می کردند.  هنینگ تاجیک را ترکی میداند مرکب از تا (= تات «ترک » + جیک «پسوند ترکی » جمعاً یعنی تبعه ٔترک و این کلمه را با «تازیک » و «تازی » (و طایی )  مرتبط نمیداند.بطور مختصر میتوان تاجیک ر عنوانی ا متضاد ترک  دانست که اقوام ایرانی در بیان مقایسه برخود اطلاق می‌کنند. مثال ازتاریخ بیهقی:  «حاجب بزرگ علی بازگشت و همه بزرگان سپاه را از تازیک و ترک باخویشتن برد و خالی بنشستند.» (بیهقی،1) شاهد: عرب دیده و ترک و تاجیک و روم               ز هر جنس در نفس پاکش علوم .    (سعدی ) 20- تسبیب: چنانکه امام  خوارزمی در مفاتیح العلوم می‌گوید: آن است که مواجب کسی را بر مال متعذرا‌لوصولی حواله کنند تا صاحب حواله در وصول آن مال کمک کند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات‌ها بنویسند تا این مال مستغرق شود.» (بیهقی، 407) شاهد: «و اتباع خدم رابه تسبیب بر سر عمال کرد. »(ترجمه ٔ تاریخ یمینی- دهخدا) 21- تعبیه : آراستن لشکر و نیز آنگونه که از متن برمی‌آید به معنی آنچیزیست که امروزه به عنوان مانور و سان از آن یاد می‌شود. مثال از تاریخ بیهقی: «لشکر را باید گفت تا بتعبیه در آیند و بگذرند تا خداوند ایشان را ببیند و مقدمان و پیش‌روان نیکو خدمت کنند» (بیهقی ، 31) شاهد: «اکنون یا ظفر ما را باشد یا به شمشیر کشته شویم و تعبیه کردند و هر یکی از ایشان پادشاه زاده ای بود که به مردانگی مثل نداشت» . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ، 96) 22- توقیع: توقیع کردن، نشان کردن و صحه گذاشتن پادشاه یا رئیس نامه و فرمان را جهت نفاذ و تأکید.آنرا خط امیر نیز می‌نامیدند چرا که نوشته کوتاهی بوده است که امیر به خط و امضای خود در انتهای نامه‌ها می‌آورده است. مثال از تاریخ بیهقی: گفتم رسم رفته است که چون وزارت به محتشمی دهند آن وزیر مواضعه نویسد و شرایط شغل خویش بخواهد و آن را خداوند به خط خویش نویسد پس از جواب توقیع کند. (بیهقی،148) «خط امیر مسعود رضی‌الله‌عنه: «حاجب فاضل، خوارزم شاه، ادام‌الله‌عزه، برین نامه اعتماد کند و دل قوی دارد که دل ما جانب وی است»(بیهقی،76) شاهد: «و ملک فخرالدین- داماد او- فرمود تا نامه‌ای پیش ملک نوشت که می‌باید که این کار را تدبیر کنی والا شهر هرات و تمامت ملک خراسان در سر این قضیه رود و به توقیع امیر، موشح گشته بر دست جاسوسی در شهر فرستادند.» (شریک امین،104) نیاز را وقتی است که در آن وقت دعا به اجابت توقیع کنند. (سعدی). 23- جبایت: گرفتن خراج و جمع کردن آن (خطیب رهبر) فراهم آورنده باج (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «وحاجب بزرگ بمرو رفت و بیرون شهر لشکرگاه زد و هرجای شحنه فرستاد و جبایت روان شد» (بیهقی، 745) شاهد: « دیگر راه عیسی را سیستان داد و عیسی تا فراه آمد و جبایت کرد. (تاریخ سیستان ) 24- جریده: دفتر یا کتاب یا رساله‌ایکه حاوی مسائل سیاسی یا مالی یا سایر امور دیوانی باشد. مثال از تاریخ بیهقی: « در روزگار هارون‌الرشید یک روز، پس از برافتادن آل برمک، جریده کهن‌تر می‌بازنگریستم» (بیهقی، ج1 ، 241) شاهد: «جریده انصاف به خامه ٔ عدل این دولت مزین شده .» (سندباد نامه، 9) 25- حاجب بزرگ : فرمانده و بزرگ حاجبان . حاجبان پرده‌داران دربار بودند و مقام حاجب بزرگ بزرگترین شخصیت درگاه به حساب می‌آمد. وی را میتوان معادل وزیر دربار سلاطین متاخر دانست در زمان سلطان محمود و مسعود غزنوی حاجب بزرگ التونتاش و علی قریب بُلکاتکین بودند. مثال از تاریخ بیهقی:  « و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد ونامه نبشت بامیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد» ( بیهقی، 5) شاهد: صاحب این منصب نه فقط پرده‌داری سرای امیر را برعهده داشت، بلکه در رأس مجموعۀ سازمان یافتۀ مأمورانی بود که زیرنظر رئیس خود حاجب بزرگ یا حاجب‌الحجاب، وظیفۀ اجرای فرمانهای خاص امیر را برعهده داشتند (دائره المعارف بزرگ اسلامی) 26- حاجب نوبتی: حاجبانی که بنوبت در شبانه‌روز بکار حجابت پردازند. هر یک از پرده داران که به نوبت درشبانه روز در خدمت ملوک باشند. مثال از تاریخ بیهقی: «وبراندم تا درگاه ؛ چون آنجا رسیدم، حاجب نوبتی را آگاه کردند، در ساعت نزدیک من آمد»(بیهقی،220) 27- حّره: مونث حر بمعنی آزاده،  لقبی است برای بانوان نژاده (خظیب رهبر) لقب بانوان خاندان سلطنتی. معروفترین شخصیتی که در تاریخ بیهقی از او با این لقب نام برده شده، حره ختلی، خواهر سلطان محمود غزنوی بود. مثال از تاریخ بیهقی: «والده امیر و حرّه ختلی و دیگر عمّات و خواهران وخاله‌گان همچنین معتمدان فرستاده بودند با بسیار چیز» (بیهقی، 972) 28- حشر: چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. مثال از تاریخ بیهقی: « کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خار مرغ که شکار خواهیم کرد»  ( بیهقی، 422) شاهد: شاه ایران بتاختن شد تیز                                              رفت و با شاه نی سپاه و حشر.  (فرخی- دهخدا) 29- خازن: گنجور و خزانه دار(خطیب رهبر). نگهبان . (آنندراج ). خزانچی و نگهبان خزانه از لطایف . (غیاث اللغة). خزینه دار. (مهذب الاسماء).(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «گفت: فرمانبردارم ولی با من دبیری باید از دیوان رسالت تا اگر خداوند آنچه فرماید، نبشته آید؛ و خازنی که کسی را اگر خلعت باید داد بدهد.» (بیهقی، 395) شاهد: خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران     شاعرت را گو که خوان و صاحبت را گو که پای (منوچهری- دهخدا) 30- خاصه حاجب: حاجب مخصوص یا پرده‌دار خاص. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «غلامان تازیکان با امیر نیک بایستادند و جنگ سخت کردند از حد گذشته. و خاصه حاجبی از آن خواجه عبدالرزاق ، غلامی دراز با دیدار مردی ترکمان در آمد او را نیزه بر گلو زد و بیفگند» (بیهقی،955) شاهد: خاصه حاجب بزرگ جود پذیر                                                  سوی شه بنده سوی خلق امیر (سنایی- دهخدا) 31- خراج: باج. آنچه پادشاه از رعیت گیرد (خطیب رهبر). آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول محصول زمین و باج و آنچه که پادشاهان و حاکم از رعایا بگیرد و به این معنی بکسر خطاست و در بهار عجم نوشته که خراج بفتح آنچه از تحصیل مزروعات ملک از پادشاهان زیردست بدست آید و آنچه حق صیانت و حفاظت از سوداگران گرفته شود باج است (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان‌سرایی برآورده و دیهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و بر کاریز وقف کرده» (بیهقی،870) شاهد: خراج او از آن بوم برداشتی                                                     زمین کسان خوار نگذاشتی . (فردوسی) 32- خواجه بزرگ: صدراعظم . نخست وزیر(دهخدا)بزرگترین مقام دیوانی در دستگاه حکومتی غزنویان مثال از تاریخ بیهقی: «و نکرده بودم خوی بمانند این واقعه درین دولت بزرگ. نخست خداوند خواجه بزرگ را گویم پس دیگران را» (بیهقی، 709) شاهد: خواجه بزرگ شمس کفاة احمد حسن                             کاحسان او و نعمت او دستگير ماست (فرخی سیستانی - دهخدا) 33- خوانسالار: طباخ. سفره‌چی. سر‌آشپز مثال از تاریخ بیهقی: «آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند و مرغان گردانیدن گرفتند» (بیهقی، 724) شاهد: [ عبدالرحمن محمد الاشعث ] را یکی مرغ فربه بود بر خوان همی خورد او را خوش آمد خوان سالار را پرسید که حال این مرغ بازگوی گفت آن مرغی چند بود که عبداﷲبن عامر فرستاده است همه همچنین است . (تاریخ سیستان ) 34- خیلتا‌ش:  سپاه و لشکری که همه از یک خیل و یک طایفه باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). این کلمه مرکب از خیل وتاش ترکی است بمعنی هم خیل .گروه نوکران و غلامان از یک خیل . (ناظم الاطباء). فراش . محصل . آردل . مثال از تاریخ بیهقی:  «و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد و نامه نبشت بامیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد و آن حالها باز نمود» ( بیهقی، 6)   شاهد: «زر از قاضی مسلمان ستدم و به قیماز شغال دادم این وفاداری ننموده دیگر به اعتماد کدام یار و استظهار کدام خیلتاش جان بدهم .» (بدایع الازمان فی وقائع کرمان - دهخدا ). 35- دبیر سرای:    منشی خاص که جریده (دفتر اسامی) غلامان سرایی نزد او بود، دبیر حضرت. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «چون از این فارغ شدیم دبیر سرای را بخواند و بیامد با جریده غلامانف وی نامزد میکرد و من می‌نبشتم  که هر غلامی که آن خیاره‌تر بود نبشته آمد» (بیهقی، 984) شاهد: « دبیر سرای : به معنی دبیری که در سرای سلطان کار می‌کرده، یا منشی خاص که جریده (دفتر خاص) غلامان سرایی نزد او بوده» (مدرسی) 36- دندان‌مزد: پیشکی که به کسی داده شود؛ بدیم معنی که شما دندان بر خوان ما بکرم رنجه کرده‌اید (خطیب رهبر) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادندی پس از طعام . (دهخدا) از متن چنین به نظر می‌رسد که نوعی هدیه  متداول نیز به حساب می‌آمد که در هنگام پذیرایی از درباریان به  ایشان پرداخت می‌شده است. مثال از تاریخ بیهقی: «پس علی از راهی دیگر بازگشت و رسول را با آن کوکبه بسرای خویش برد و تکلفی بزرگ ساخته بودند، نان بخوردند و علی دندان‌مزدی بسزا داد رسول را و آن نزدیک امیر بموقعی سخت نیکو افتاد.»(بیهقی، 442) شاهد: از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان                     میهمانی دوست داری شاد باش ای میزبان . (فرخی- دهخدا) 37- دواتدار: دویت‌دار. منشی . دبیر. آنکه دوات دارد و بکار برد و توسط آن نویسد. منصبی بوده در دربار پادشاهان قدیم ایران خاصه در دربار غزنویان . متصدی دوات و قلمدان سلطنتی . دواتی . داوی . مثال از تاریخ بیهقی: «امیر چون رقعه بخواند، بنوشت و بغلامی خاصه داد که دویت‌دار بود،گفت: نگه دار؛ و پیل براند.» ( بیهقی، 211) شاهد: به پیش کاتب وحیش دواتدار خرد                        به فرق حاجب بارش نثار بارخدا.  (خاقانی- دهخدا) 38- دویت خانه سلطانی: دوات خانه. بایگانی اسناد . دویت خانه سلطانی: بایگانی اسناد سلطنتی(خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «و کاغذها و دویت خانه سلطانی گرد کردند و بیشتر ضایع شده بود» (بیهقی، 959) شاهد:«در این روزها نامه‌ای از دوات خانه مجلس اسمی بخاقانی رسیده و در آن از بهبودی یافتن بکتمر سخن می‌رفته است»  (منشآت خاقانی)      39- دهقان: دهگان. منسوب به ده ، و آن در قدیم به ایرانی اصیل صاحب ملک و زمین اعم از ده نشین و شهرنشین اطلاق می شده است . (دهخدا)منسوب بده مقابل شهرگان و نیز بمعنی صاحب زمین و رئیس اقلیم و رئیس ده .(خطیب رهبر) در تاریخ بیهقی بزرگان قبایل و روسای ایلان غیر ایرانی را نیز به این لقب نامیده‌اند مثال از تاریخ بیهقی: «دهقانان را باید گفت که دل مشغول ندارند که بخانه خویش آمده‌اند و در ولایت و زینهار ما‌اند.» (بیهقی، 696) شاهد: «و مر دهقانان را و کشاورزان را بدین وقت [ سرطان ] حق بیت المال دادن آسان بود.» (نوروزنامه- دهخدا ) 40- دیوان استیفا:  دار استیفا،« اداره مالیه و عوائد مملکت که بحساب درآمد و هزینه میرسید و مستوفیان آنرا اداره میکردند.» (توضیحات و حواشی دکتر خطیب رهبر، 317)این دیوان عملکردی مشابه دارایی امروزی داشت وکارگزاران آن را مستوفی می‌نامیدند.و سرپرست آنرا صاحب دیوانی، مستوفی خاصه ویا مستوفی الممالک می‌گفتند که معادل وزارت دارایی امروزی بود. مثال از تاریخ بیهقی: «مانک را حق بسیارست در خاندان ما، این حاصل و گوسپندان بدو بخشیدم، عبدالغفار بدیوان استیفا رود.»(180) شاهد: «فامّا از راه فرط فضل و کمال کرم و خط خوش و عبارت دلکش بر صاحب دیوان استیفا... در آن وقت مقدم داشتند» (شریک امین، 139) 41- دیوان رسالت : دیوان رسایل . دیوان انشاء. در دربار پادشاهان پیشین بخصوص در عصر غزنویان دفتر و اداره ای بود که صاحب و متصدی آن تمام نامه ها و فرمانهای درباری را نوشتی و نظارت داشتی و نامه های واردشده را برای پادشاه خواندی چنانکه در عهد محمود و مسعود غزنوی دیوان رسالت با بونصر مشکان و بوسهل زوزنی و ابوالفضل بیهقی بود. دیوان رسالت در عهد سلجوقیان بنام «دیوان انشاء و طغرا» بیشتر شهرت داشته است(دهخدا) مسئول دیوان رسالت را« صاحب دیوان رسالت» میگفتند و منشیان  این دیوان که توسط شخص صاحب معرفی می‌شدند را« دبیر» می‌نامیدند. مثال از تاریخ بیهقی:  «و هر روز بونصر بخدمت میرفت وسوی دیوان رسالت نمی‌نگریست.»(46) امیر مسعود رضی اﷲ عنه خلوتی کرد با وزیر خواجه احمد حسن و بونصر مشکان صاحب دیوان رسالت . (217). در سنوات بعد و بخصوص در عهد مغول این دیوان را دیوان انشا می‌نامیدند. شاهد: «این دولتخواه از عنفوان شباب الی یومنا‌هذا هرگز موثر ملازمت هیچیک از سلاطین و امرا و وزرا نشده استبلکه ایشان به مبالغت تمام او را از بقاع و بلاد طلبیده به تقلد دیوان انشا که متعین او را دانسته، امر فرموده‌اند.» (شریک امین،140) 42- دیوان صدقات و نفقات: همان دیوان زکات است که بکار گرفتن زکات و توزیع آن می‌پرداخت. دیوان زکات که در عهد خلفا محل و مرکز جمع و توزیع زکات بوده و در بلاد و ولایات دیگر نیز فروعی داشته است و متصدی آن عامل صدقه یا والی الصدقة نام داشته و در هر شهری در امر جمع زکات از توانگران و توزیع آن بین مستحقان استقلالی داشته و جز در مواردی که دستوری صریح بخلاف آن از جانب امام در کار بوده است میتوانسته است بدون استجازه اموال صدقه را بین مستحقان توزیع نماید. (دائرةالمعارف فارسی ). مثال از تاریخ بیهقی: « چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صدقات و نفقات بمن داد.» (بیهقی، 241) شاهد: «و جوم‌های کردان بیش از آن است کی در شمار آید، و گویند کی در پارس پانصد هزار خانه بیش باشد کی زمستان و تابستان به چراگاه‌ها نشینند و کس باشد از ایشان کی دویست مرد پیوسته دارد از چوپان و مزدور و شاگرد و غلام و آنچ به این ماند. و عدد ایشان نتوان شناخت مگر از دیوان صدقات.»( مسالک و ممالک اصطخری- دهخدا) 43- دیوان عرض:  دیوان لشکر و سپاه، دفتری بوده است که اسامی سپاهیان در آن ضبط میشده است مسئول این دیوان را صاحب دیوان عرض می‌نامیدند ومتصدی این دفتر را عارض یا لشکرنویس میگفتند. مثال از تاریخ بیهقی:  «و خواجه بوالقاسم کثیر نیز بدیوان عرض می‌نشست و در باب لشکر امیر سخن با وی میگفت» شاهد: عرض با جریده بنزدیک شاه                                      بیامد بیاورد مرّ سپاه .  (فردوسی) « و امروز چهارصد و هفتاد و پنج هزار لشکری مرابط غازی، اسامی ایشان در قلم دیوان عرض آمده است» (شریک امین، 145) 44- دیوان وزارت: جایگاه صدراعظم یا دفتر خواجه بزرگ. مهمترين ديوان مملكت كه رياست آن با وزير اعظم بود. اين ديوان به امور مملكتي رسيدگي ميكرد.ریاست آنرا صدر نیز می‌نامیدند. مثال از تاریخ بیهقی: «و کار دیوان‌ها قرار گرفت و حشمت دیوان وزارت بر آن جمله بود که کس مانند آن یاد   نداشت»(بیهقی، 208) شاهد: صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ                         رادمردان جهان رستند از ذل و هوان (فرخی سیستانی- دهخدا) 45- دیوانبان: متصدی دیوان یا باصطلاح رئیس دفتر (خطیب رهبر) در عصر ساسانی، رئیس دادگستری و نیز دفتر و بایگانی را می‌گفتند. (کاکا افشار، 144) مثال از تاریخ بیهقی: «دیوانبان دانسته بود که هر اسکداری که چنان رسدد، سخت مهم باشد.» (بیهقی، 458) شاهد: «دادور همچنین می‌بایست نامه‌ای همراه بانسخه رای را به دیوانبان (رئیس دفتر و بایگانی) دهد»  (کاکا افشار، 145) 46- رئیس: مردی وجیه و محتشم از خاندانی بزرگ که بفرمان سلاطین در هر شهر گمارده میشد و میان مردم و عمال دیوان واسطه و میانجی بود (فرهنگ معین)عنوانی برای منصبی نظیر حاکم، سرور و مهتر قوم (لغت نامه دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی:  «ایشان چون شنیدندکه امیر نزدیک نشابور رسید، خواستند که خوازه‌ها زنند و بسیار شادی کنند.رئیس گفت: نباید کرد که امیر را مصیبتی بزرگ رسیده است بمرگ سلطان محمود انارالله برهانه»(بیهقی،36) شاهد:     گر نئی لهبله چرا گشتی                                بدر خانه ٔ رئیس خسیس .      (بهرامی سرخسی) سلطان ، دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی - دهخدا). 47- رَجّالان: جمع رجال یعنی پیادگان. یعنی پیادگانی که در التزام رکاب بودند (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «و در جمله رجالان و قودکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود، باز نماید» (بیهقی، 446) 48- رسولدار: مامور پذیرایی فرستاده ، معادل رئیس تشریفات دربار امروز. کسی که مأمور پذیرایی رسولان بود (عهد غزنویان ) (نظیر رئیس تشریفات وزارت امور خارجه ). (فرهنگ فارسی معین ) مثال از تاریخ بیهقی:  «تا آنگاه که رسولدار رسول را بسرایی که ساخته بودند ، فرود آورد. چون بسرای فرود آمد، نخست خوردنی که ساخته بودند ، رسولدار مثال داد تا پیش آوردند سخت بسیار، از حد و اندازه بگذشته»(بیهقی، 37) 49- رکابدار:  رکاب دارنده . کسی که رکاب گرفته اغنیا را بر اسب سوار سازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود. (فرهنگ فارسی معین ). پیاده را گویند که همراه سوار برود و در این روزگار او را جلودار خوانند.(برهان ) (از انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) ، جلودار. (ناظم الاطباء): رکابی . (دستوراللغة) (دهار). پیاده ای که همراه سوار به راه رود. (ناظم الاطباء)و گاه به معنای عامِ پیک باشد چنان که بیهقی در اکثر موارد بدین معنی استفاده کرده است مثال ازتاریخ بیهقی:  « بخط خویش ملطفه‌ای نبشت و فرمود تا سبک‌تر دو رکابدار را که آمده‌اند پیش از این بچند مهم نزدیکِ امیر، نامزد کنند تا پوشیده با این ملطفه از غزنین بروند و بزودی بجایگاه رسند.» ( بیهقی، 17) شاهد:     «قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن                 خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.» (منوچهری) 50- زمین بوسیدن :  نوعی از تعظیم بود. (آنندراج ). بوسیدن خاک برای تعظیم . (فرهنگ فارسی معین ) بظاهر این رسم سابقه‌ای بسیار کهن در دربار سلاطین ایرانی داشته تا بدانجا که به گواهی تاریخ سربازان مقدونی اسکندر را بخاطر برپا داشتن چنین آئینی در شرفیابی‌ها شماتت می‌کردند در دوران خلفای عباسی این رسم مانند بسیاری از رسومات درباری کهن مورد استقبال خلفا قرار گرفت و به دربار سلاطین ترک‌تبار نیز راه یافت. مثال از بیهقی:  «حسن سلیمان برپای خواست- و درجه نشستن داشت در این مجلس – و زمین بوسه داد و پس بایستادو گفت.» ( بیهقی، 20) شاهد:  زمین را ببوسید و پوزش نمود                                               بر آن مهتری آفرین برفزود.     (فردوسی) 51- ساقه: بازپسینان لشکر. (مهذب الاسماء). دنباله ٔ لشکر. (آنندراج ). دنباله ٔ لشکر و فوج پسین از پنج فوج معینه که بترکی آن را چنداول گویند. (غیاث از منتخب و مصطلحات ). مایه دار. (آنندراج ). آنچه برپشت بود از لشکر. مقابل مقدمه . قسمتی از سپاه که مؤخر از همه آید. دُمدار. عقب دار.مؤخرة الجیش . پسینان لشکر. بازپسینان لشکر. پس لشکر. بنگاه . و آن خلاف مقدمةالجیش (طلایه = طلیعه = پیشقراول = جلودار)، و یکی از پنج رکن سپاه است و چهار رکن دیگر مقدمه ، قلب ، میمنه و میسره است. ( لغت نامه دهخدا)     مثال از تاریخ بیهقی: «چنانکه امروز و فردا همه رفته باشیدمگر لشکر هند را که با من بباید رفت و من ساقه باشم و پس از اینجا بر اثر شما حرکت کنم.» (بیهقی، 43) شاهد:  «و چون‌ یوشع‌ این‌ را به‌ قوم‌ گفت‌، هفت‌ كاهن‌ هفت‌ كَرِنّای‌ یوبیل‌ را برداشته‌، پیش‌ خداوند رفتند و كَرِنّاها را نواختند و تابوت‌ عهد خداوند از عقب‌ ایشان‌ روانه‌ شد. و مردان‌ مسلح‌ پیش‌ كاهنانی‌ كه‌ كَرِنّاها را می‌نواختند رفتند، و ساقه‌ لشكر از عقب‌ تابوت‌ روانه‌ شدند؛ و چون‌ می‌رفتند، كاهنان‌ كَرِنّاها را می‌نواختند.» (عهد عتیق، سفر تاریخ، کتاب یوشع) 52- سراپرده بیرون بردن :  رسمیست که از دیرباز به هنگام حرکت موکب پادشاهان رعایت می‌شد و هرگاه که پادشاه عزم سفر می‌نمود پیش از حرکت سراپرده (چادر شاهی) را بر آن سمت که موکب روان میشد بر می‌افراشتند. مثال از تاریخ بیهقی : « امیر مسعود بسپاهان بود و قصد داشت که سپاه‌سالار تاش فراش را آنجا یله کند و بر جانب همدان و جبال رود و فراشان سرای پرده بیرون برده بودند.» (بیهقی، 11)  این رسم بظاهر ریشه‌ای باستانی دارد و در شاهنامه از آن یاد گردیده است شاهد:   سراپرده از شهر بیرون برید                                                 درفش همایون به صحرا برید   (فردوسی) 53-  سرای امارت: دارالاماره و محل فرمانروائی و امیری (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «چون خندان و شکر و غلامان برفتند، او از متواری جای بیرون آمد و قصد سرای امارت کرد» (بیهقی، 1119) شاهد: امیر ابوالحارث جواب سخت بازداد و فائق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی - دهخدا) 54- سرای بیرونی: مقابل اندرونی. سرای پیشین یا سرای خارجی مخصوص مهمانان مرد. حیاطی که بعمارت اندرونی متصل و مخصوص پذیرایی میهمانان مرد بوده است   مثال از تاریخ بیهقی: «و اسبش در سرایِ بیرونی ببلخ آوردندی، چنانکه بروزگار گذشته از آن امیر مسعود و محمد و یوسف بودی»(بیهقی، 188) شاهد: پذيره گشت ورا در سراي بيروني      نهاد در بر او خوان پر ز نان رستم(ملک الشعرا بهار، رستم نامه- دهخدا) 55- سرای پرده نوبتی: مراد همان نوبتی یا سراپرده بزرگ یا خیمه بزرگ است که پیش از عزیمت شاه بمقصدی آنرا در مسیر حرکت وی برپا میکردندو اگر از رفتن منصرف میشد باز میآوردند.(خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «امیر فرمود تا نامه باید نبشت سوی حسین وکیل تا باز گردد و سرای پرده نوبتی بازآرند» (بیهقی، 667) شاهد: چون [ طغرل ] به شهر برسیدنخست به در حرم ... آمد... و چون بازگشت و به نوبتی فرودآمد امیرالمؤمنین بسیار تکلف ها کرد و نثارها و نعمتهای فراوان فرستاد. (تاریخ سیستان ). 56- سرهنگ: سردار و پیشرو لشکر و سپاه چه هنگ به معنی سپاه نیز آمده . (آنندراج ) (برهان ).سردار لشکر و پیشرو لشکر و هراول . (غیاث ). قائد. (مهذب الاسماء) پهلوان و مبارز (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «امیر آواز داد این دو سالار ... و سرهنگان را که هشیار و بیدار باشید و لشکر را از رعّیت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن دست کوتاه داریدتا بر کسی ستم نکنند» (بیهقی، 480) شاهد: «از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه ی یک‌دل و یک نهاد، و تشویش از میانه برخاست. » ( تاریخ سیستان، 312 ) 57- سلطان: پادشاه. حاکم. ملک مثال از تاریخ بیهقی: « از بهر نگه داشت دل خداوند سلطان را تا جُرحٌ علی جُرحٍ نباشد بر دل وی خوش میکردند»  (بیهقی، 709)   شاهد: او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد    سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم .(سعدی) 58- سواران مرتب: پیک مرتب. افراد پیاده یا سواری که در فواصل معینی بین ولایات گمارده می‌شد تا نامه یا پیغام را دست به دست کرده و به مقصد برسانند. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «و بوسهل و سوری سواران مرتب داشته‌اند بر راه سرخس تا بنشابور»  (بیهقی،877) شاهد: خود بدویدی بسان پیک مرتب                               خدمت او را گرفته جامه بدندان (رودکی- دهخدا) 59- شاهنشاهیان:  شاهنشاه : به معنی شاه شاهان لقب پادشاهان کهن ایران و عنوانیست که توسط خلفا به پادشاهان آل بویه از عضدالدوله به بعد اعطا می‌گردید از این میان میتوان به  لقب ابونصر خسرو فیروزبن عضدالدوله که از طرف خلیفه ٔ عباسی القادر باﷲ به او داده شد و نیز لقبی است که القائم باﷲ در سال 435 هَ . ق . به ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله ابوشجاع فنا خسرو داد اشاره نمود. ظاهراً خلفا این شاهان دیلمی را به عنوان ملک ملقب می‌نمودند و ایشان این لقب را به شاهنشاه که عنوانی ایرانی بوده و بار فرهنگی بیشتری در نزد ایرانیان داشته ترجمه می‌نمودند. مثال از تاریخ بیهقی:  «چون رکاب عالی حرکت کرد، یکی از شاهنشاهیان با بسیار مردم دل‌انگیز قصد ری کردند تا بفساد مشغول شوند»(بیهقی، 34) 60- شحنه: شهربان و حاکم نظامی (خطیب رهبر). مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «گفتند که اینجا عامل و شحنه باید گماشت، و آن مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود ، باکالیجار بازآید.» (بیهقی، 692) شاهد: معتمدان و عمال خویش را به غزنه بر سر معاملات کرد و شحنه ٔ قاهر به حفظ و حراست آن بقعه بازداشت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ، 163).   61-  صاحب‌دیوان: کسی که امور مالیه و عایدات مملکت را اداره می‌کند (شریک امین) و ریاست دیوان استیفا را بر عهده داشت. مطابقت دارد با وزیر دارایی کنونی. اما ظاهراً در حکومتهایی مانند حکومت غزنوی که قلمرو وسیعی داشتند، چند«صاحب‌دیوان» وجود داشته است. مثال از تاریخ بیهقی: «بوسهل حمدوی بجوانی روز از پادشاهی چون محمود ساخت زر یافته است و صاحب دیوان حضرت غزنین و اطراف مملک هندوستان که به غزنین نزدیک است بوده.» (بیهقی،618) شاهد: «در شکارگاه اهر عرضه داشتند که صاحب‌دیوان اموال ممالک را به خاصه خود به طریق تبذیر و اسراف صرف می‌کند» (تاریخ وصاف، 269) 62- صُفّه تاج:  ظاهراً ایوان یا تالار تاجگذاری  را می‌نامیدند. مثال از تاریخ بیهقی:  «دیگر روز در صُفّه تاج که در میان باغ است بر تخت نشست و بارداد باردادنی سخت بشکوه و بسیار غلام ایستاده از کران صُفّه تا دورجای»(بیهقی، 32) شاهد: ظاهراً این اصطلاح از زبان عربی وارد شده است ابن اثیر در الکامل فی التاریخ چنین می‌آورد: « وكان مرداويج قد تجبّر قبل أن يُقتل وعتا، وعمل له كرسيّاً من ذهب يجلس عليه، وعمل كراسي من فضّة يجلس عليها أكابر قوّاده، وكان قد عمل تاجاً مرصّعاً على صفة تاج كسرى، وقد عزم على قصد العراق والاستيلاء عليه، وبناء المدائن ودور كسرى ومساكنه، وأن يخاطَب، إذا فُعل ذلك، بشاهنشاه، فأتاه أمرُ الله وهو غافل عنه، واستراح الناس من شرّه، ونسأل الله تعالى أن يريحَ الناس من كلّ ظالم سريعاً.» (دهخدا) 63- ضیاع : جمع ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت ضیاع خاص:  املاک اختصاصی پادشاه مثال از تاریخ بیهقی:  «و پس از وفات سلطان محمود امیر مسعود مهم صاحب دیوانی غزنی بدو داد با ضیاع خاص بهم، وقریب پانزده سال این کارها میراند.»(بیهقی،180) شاهد: «من یک فرومایه بودم اکنون بدولت خداوند پانصدهزاردینار زیادت دارم ، بی ضیاع و چهارپا و بنده و آزاد.»(نوروزنامه ) 64- طلایع: جمع طلیعه . (منتهی الارب ).  بمعنی طلایه لشکر یا جمعی از لشکر که دورادور برای پاس بگردند، یزک و پیشرو لشکر. طلائع. بغایا. مثال از تاریخ بیهقی: «امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه راهها طلائع گذاشته است و گماشته » شاهد: «سلطان طلایع خویش را فرمود تاخود را در میان بیشه ها انداختند.» (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، 410) 65- طمغا: آل طمغا (آل تمغا). مهری است با مرکب سرخ که بیشتر پادشاهان مغول بر فرمانها می‌نهادند. مثال از تاریخ بیهقی: «و ملطفه ها را نزدیک امیر برد، همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود.»  (بیهقی، 751) شاهد: «از این گونه یرلیغی در قلم آمد و آن را تمغا زده در قلعه فرستادند» (شریک امین، 97) 66- عمال: جمع عامل. آنان که در دیوان یا دستگاهی به کاری گمارده شده اند. تحصیل داران و کسانی که مالیات و خراج دیوانی را از رعیت می ستانند. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «بنده بخلیفتی وی برود و بنام وی خطبه کند و یک ماهی به ری بباشد تا عمال برکار شوند و کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد.» (بیهقی،621) شاهد: کشوری خالی نخواهد بود از عمال او                  ور همیدون هفت کشور هفتصد کشور شود. (فرخی- دهخدا) 67- عمید: سرور و مهتر لقبی که سلطان به بزرگان و وزیران اهدا می‌کرد (خطیب رهبر) از معروفترین کسانی که این لقب را در تاریخ ایران دریاقت کردند میتوان به عمیدالملک محمدبن منصور کندری نیشابوری جراحی ملقب به عمید خراسان اشاره نمود که وزارت طغرل سلجوقی را بر عهده داشت و به سعایت نظام‌الملک ، در عهد آلب ارسلان به قتل رسید . مثال از تاریخ بیهقی: « علی در این باب تکلّفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس‌الرّوسا بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را که باقی باد این خانه در بقای خواجه عمید» (بیهقی،438) شاهد: هر کس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ        تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر. (سنایی) 68- غلامان سرایی: بندگان زرخرید که در دربار خدمت می‌کردند.(خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «وامیر آنچه فرمودنی بود در باب رسول و نامه و لشکر و مرتبه داران و غلامان سرایی همگان را مثال داد و بازگشتند.» ( بیهقی، 439) شاهد: هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل           با حاشیه‌ی خویش و غلامان سرایی( منوچهری- دهخدا) 69- فذلک(فذالک):  بر وزن مسالک بمعنی خلاصه و اجمال و باقی و بقیه ٔ چیزی . این کلمه اصطلاحی حسابداری بوده است و خلاصه ای را که پس از ذکر تفاریق یعنی تفصیلات مینوشته‌اند چنین می‌نامیده‌اندچنان که در منتهی الارب آمده است «فذلک حسابه فذلکه» (بپایان رسانیده حساب را و پرداخته و فارغ شد از آن). مثال از بیهقی: « و از این باب بسیار سخن نیکو گفت و فذلک آن بود که بودنی بوده است، بسر نشاط باز باید شد»   ( بیهقی، 9) شاهد: ما همان مرغیم خاقانی ، که ما را روزگار               میدواند وین دویدن را فذالک کشتن است (خاقانی- دهخدا) 70- قباله: خط شرعی، سند. مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن . و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله . ضمانت نامه و معاهده . (ناظم الاطباء). مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک . و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «امیر خواجه را گفت: بطارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضاه و مزکّیان تا آنچه خریده آمده است جمله بنام ما قباله نبشته شود و گواه گیرد بر خویشتن.» ( بیهقی، ج1، 231 ) شاهد: همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله ٔ فلان زمین است . (سعدی) 71- قَفیز: پیمانه ای است به قدر هشت مَکّوک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیمانه ای است مقدار دوازده صاع و هر صاع هشت رطل باشد و رطل نیم آثار بود و از زمین مقدار یکصدوچهل وچهار گز شرعی . (آنندراج از منتخب ). و در رساله ٔ معربات نوشته که قفیز معرب کفیز است . (آنندراج ). از لاتینی کپیته (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «کوتوال نبشته است و گفته بیست و اند هزار قفیز غله در کندوها انبار کرده شده است، باید فروخت یا نگاه باید داشت؟» (بیهقی، 940) شاهد: «و چون زمینی را یابند که مساحت آن به ذراع هاشمی سه هزاروششصد گز است بداند که آن یک جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است و قفیزی سیصدوشصت گز و قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است ، پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر است .»  (تاریخ قم ، 129) 72- قهندز:  در اصل معرب کهن دژ بمعنی قلعه ٔ باستانی است و اینک به قلعه های تکی که در شهرهای غیرمشهور هست اطلاق میگردد، مانند قهندز سمرقند، قهندز بخاری ، قهندز بلخ ، قهندز مرو و قهندز نیشابور. گروهی از محدثان ببرخی از این قلعه ها منسوبند. (از معجم البلدان ). چهار موضعند و این کلمه معرب است ، زیرا در کلام عرب دال و پس از آن بدون فاصله زاء نباشد. (منتهی الارب ). گاه از ان به عنوان زندان و محل حبس نیز استفاده می‌شد مثال از تاریخ بیهقی: «و نماز خفتن بگذارده ، اریارق را از طارم به قهندز بردند»(بیهقی، 275)     شاهد: « کابل قهندزیست استوار و محکم و آنرا یک راه است و در قهندز همه مسلمانان اند و در ریض هندوان بسیار است و گویند شاه هند کسی باشد که کابل در حکم او باشد. و اگرچه از آنجا دور بود و اول پادشاهی خواهد نشست آنجا رود و به پادشاهی نشیند بعد از آن بدیگر ولایت رود.» (جیهانی، اشکال العالم- دهخدا) 73-  کدخدای: وزیر و پیشکار (خطیب رهبر) وزیر. دستور. پیشکار و متصدی و برگزارنده ٔ امور سیاسی و تدبیر و رای امیری و بزرگی و پادشاهی و کدخدای پادشاهان وزیر آنان باشد. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «آن بر آن نسخت نبشتم که کدخدایش احمد عبدالصمد کرد» (بیهقی، 462) شاهد: نبد خسروان را چنان کدخدای                                            بپرهیز و رادی به دین و به رای  (فردوسی) 74- کلاه دوشاخ:  کلاه دوشاخه، نوعی کلاه مخصوص حاجبان و درباریان غزنوی. نوعی کلاه که قسمت فوقانی آن دوشقه داشت و رجال دربار مخصوصاً در عصر غزنویان و دوره قاجاریه بر سر می نهاده اند . مثال از تاریخ بیهقی:  «چون بازگشتند، سلطان فرمود تا منگیتراک را بجامه‌خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند: قبای سیاه و کلاه دوشاخ،و پیش سلطان آمد.»( بیهقی، 41) شاهد: مرحوم ملک الشعرا بهارمی‌فرمایند: «کلاه دوشاخ: کلاهی دوشاخه و آن بمنزله اجازه مخصوصی بوده است که مانند امتیاز به کسی که دارای رتبه مهم والی‌گری یا دهقانی یا سپاهی‌گری بوده میدادند.» (بهار، ج2، 82) 75- کوتوال: کوتوال . [ کوت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دزدار. (لغت فرس اسدی ). نگه دارنده ٔ قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم گویند و بعضی گویند این لغت هندی است و فارسیان استعمال کرده اند، چه کوت به هندی قلعه است . (برهان ). مفرس لفظ هندی است به معنی صاحب قلعه چه در اصل کوت وال بود به تای ثقیل هندی . (آنندراج ). نگهبان قلعه . قلعه بیگی . قلعه دار. دژبان . (فرهنگ فارسی معین ). از: کوت به معنی قلعه + آل ؛ پسوند نسبت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتوال به نقل دزی ج 2 ص 444 از هندی مأخوذ است . در سانسکریت کته پاله به معنی محافظ قلعه مرکب از دو جزء: کته  و کته  در سانسکریت به معنی قلعه و دژ نظامی ، و پاله  به معنی محافظ، حامی ، نگهبان . و در پراکریت ، کوت  به معنی قلعه و ساختمان بزرگ است . گویا این کلمه را لشکریان سبکتکین و محمود به ایران آوردند. بعضی این لغت را ترکی دانسته اند، چه درترکی جغتایی کوتاوال (کوتاول ) به معنی پاسبان و نگاهبان و محافظ قلعه آمده . ولی این کلمه از هندی به ترکی رفته است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : مثال از تاریخ بیهقی :  «و چون ما بغزنین رسیدیم و نامه سرهنگ کوتوال را دادیم، در وقت مثال داد تا بر قلعت دهل و بوق زدند و بشارت بهر جای رسانیدند» ( بیهقی، 6) شاهد: منزل است آری ولیکن روزگارش زیردست               قلعه است آری ولیکن کوتوالش آفتاب .  (عنصری – فرهنگ تحفه‌الاحباب ). 76- کوکبه: خدم و حشم و پیاده که پیشاپیش پادشاه آیند (خطیب رهبر). همراهان شاه و امیر.(فرهنگ فارسی معین). در تداول فارسی ، خدم و اسباب شکوه و بزرگی شاهی در گاه حرکت . سواران و پیادگان پیرامون شاه یا امیری گاه حرکت . (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «پیران کهن‌تر دزدیده می‌گریستند که جز محمودیان و مسعودیان ندیده بودند، و بر آن تجمل و کوکبه می‌خندیدند» (بیهقی، 883) شاهد: در کوکبه ٔ چنین غلامان                                                           شرط است برون شدن خرامان (نظامی) 77- گشاد نامه:  نامه سرگشاده و مقصود حکمی بوده است که بدست خود مامور میدادند و ماموریت او را در آن ذکر میکرده‌اند و بمنزله اعتبارنامه است . فرمان اختیارات تام، آزادنامه فرمان پادشاهان را گویند و آنرابعربی منشور خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). فرمان و حکم و منشور پادشاهان در رخصت و مأموریت و آزادی کسی به جایی . (آنندراج ) مثال از تاریخ بیهقی:  « این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشاد نامه را مهر کردو به وی داد.»(174) شاهد:  گشادنامه ٔ فتح تو هرکجا که رسید             کنند بر تو ملوک جهان ثناخوانی (مجیر بیلقانی- دهخدا) عنوان کتابت و فرمان هم هست ، یعنی آنچه بر سر کتابها نویسند و این لغت با کاف تازی هم آمده است . (برهان ) (جهانگیری ). شاهد:   مدح او را گشادنامه ٔ طبع                            عقل پرور چوعلت اولی است .  (سیف اسفرنگ- دهخدا) 78-  مال ضمان: مالی که مردم ناحیه‌ای برای مصونیت از تعرض به پادشاه می‌دادند. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «رای درست آن می‌بینم که سوی نشابور رویم تا به ری نزدیک باشیم و حشمتی افتد و آن کارها که پیچیده می‌باشد گشاده گردد و گرگانیان بترسند و مال ضمان دوساله بفرستند.» با او به وفا ملک ضمان کرد و نکرده ست          با هیچ ملک ملک بدینگونه ضمانی . (فرخی- دهخدا) 79- مایه دار: تدارک کننده لوازم جنگ و گردآورنده و تجهیز کننده سپاه (خطیب رهبر). به زبان گیلان جماعتی را گویند که در عقب لشکر می ایستند و آنها را به ترکی چنداول خوانند. (برهان ) مثال از تاریخ بیهقی: «خداوند ببلخ بنشیند و مایه‌دار باشد؛ و سپاه‌سالار با لشکری ساخته بر جانب مرو رود»(بیهقی، 890) شاهد: من اینک بهر کار یار توام                                                      چو جنگ آوری مایه دار توام(فردوسی) 80- مجلس مظالم: دیوان دادرسی . دیوان رسیدگی به شکایتها (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «یک روز بمجلس مظالم نشسته بود و قصه‌ها ویخواند و جواب‌ می‌نبشت که رسم چنین بود» (بیهقی،988) 81- مرتبه دار: ظاهراً مقام و منصبی بوده است در دربار شاهان و امیران آن که در مجلس ملوک و امیران جایگاه درباریان و صاحبان مقام را معین می دارد و هر کس بجای خود هدایت می کند. ماموران تشریفات و صاحبان مناصب مثال از تاریخ بیهقی:  «علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب که آمده بود، راه کردند مرتبه داران و برفت»(بیهقی، ج1، 48) شاهد: تا ببینی تو خاصه بر درِ یار                        پیش هریک هزار مرتبه دار  (سنایی، حدیقه‌الحقیقه- دهخدا) 82- مرکب چوبین :کنایت است از تابوت و بر مرکب چوبین نشستن حدیث مردن آدمی‌ست. نیز میتواند کنایه از نیمکتی‌ چوبین باشدکه در زیر پای محکوم به دار می‌نهادند و بوقت اجرای حکم آن را از زیر پایش کشیده و حلق‌آویزش می‌کردند. مثال از تاریخ بیهقی:  « یکی آن بود که عبدوس را گفت: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید کرد» - لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست .»(بیهقی، 227) معروفترین کاربرد این اصطلاح در ادبیات معاصر پارسی ، استفاده بجای مرحوم سیمین دانشور در رمان مشهور «سووشون» است که به شیوایی هر چه تمامتر آنرا بکار گرفته‌اند و شاید معروفترین تاثیر مستقیم نثر بیهقی در ادبیات معاصر پارسی بشمار بیاید در لغت نامه تعبیری دیگر از این اصطلاح بیان گردیده: چوب که کودکان در میان دو پای قرار دهندو از آن اراده ٔ اسب سواری کنند و بهر سو دوند.  نی که کودکان بجای مرکب گیرند» (دهخدا) شاهد:  یاد بتان تاکی کنم فرش هوس را طی کنم            این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم     (خاقانی- دهخدا) در اینصورت مراد بیهقی  از بر مرکب چوبین نشستن، کنایت از عملی کم‌خردانه و باد در مشت گرفتن است. البته گمان نگارنده بر اینست که تعبیر اول زیباتر ، فصیح‌ترو منطقی‌تر باشد 83- مستوفی: سرآمد دفترداران باج و خراج ، محاسب دخل و خرج. مستوفی کسی بوده است که در گذشته مسئولیّت سرپرستی امور دولتی حسابداری کشورهای اسلامی را به عهده داشته است. به عبارت دیگر مستوفی نقش حسابدار کل را ایفا می‌کرده است. خود واژهٔ مستوفی کلمه‌ای است از ریشه استیفاء. و به معنی کسی که «حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد.» این عنوان از زمان عباسیان بطور عمومی برای این سمت مورد استفاده قرار گرفت. مستوفی که در مرکز دارلحکومه بودند حساب دخل و خرج حکومت را در دست داشتند، و مستوفی‌های استان‌ها پرداخت حقوق و مستمری ها، و رسیدگی به امور مالی و مالیاتی استانی را انجام می‌دادند.(ویکیپدیا)   مثال از تاریخ بیهقی: « و از خواجگان درگاه، و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک بوسهل حمدوی می‌نشستند.» شاهد: چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود                     مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم(سوزنی) « و در میانه آن احوال معین‌الدین مستوفی نسخه جامع حساب کرمان به دیوان بزرگ دادند به مبلغ ششصد هزار دینار زر رایج» (شریک امین، 219) 84- محمودیان: کنایه از درباریان عهد سلطان محمود غزنوی است که در درگاه مسعود خدمت می‌کردند. و مسعود غالباً نظر خوشی نسبت به ایشان نداشت.پدریان مثال از تاریخ بیهقی: « پس برخاست و گرم در سرای رفت و محمودیان بدین حال که تازه گشت ، سخت غمناک شدند» (بیهقی، ج1 ، 272) 85- مزکی :  شاهدی که به پاکی و پارسایی موصوف باشد ( خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «بطارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضاه و مزکیان تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ما قباله نوشته شود و گواه گیرد بر خویشتن» ( بیهقی، 231) شاهد: تو بی زیور محلائی و بی‌رخت                                 مزکائی وبی زینت مزین .(سعدی) بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر                             زو نعت مصطفای مزکی برآورم . (خاقانی- دهخدا) 86- مشاهره: در ماهه و ماهیانه و ماهانه و مواجب و انعامی که ماه به ماه به کسی میدهند. (ناظم الاطباء). اجرت ماهیانه . شهریه . ماهانه . ماهیانه . ماه واره . مثال از تاریخ بیهقی: « خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فضل وی شعر است و بی‌اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد» (بیهقی،424) شاهد: صاحبدلی بر او بگذشت ، گفت : تو را مشاهره چند است ؟ گفت : هیچ . (سعدی) 87– مشرف: خبردهنده ، منهی . کسی که به نهان و آشکار خبرها به دست آورده به فرمانروای خویش رساند (دهخدا). ناظر اعمال دفترداران و محاسبان و مفتش و منهی (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «بوسعید مشرف پیغامهای درشت میآورد سوی ایشان از امیر و کار بدانجا رسید که پیغامی آمد که شما را چوب فرموده آید.» (بیهقی، 656) شاهد: ارکان دولت و اعیان حضرت را باید که مشرف حال نهانی برگمارد. (سعدی ) 88- مصادره: خون کسی را به مال او فروختن (خطیب رهبر). تاوان گیری . مطالبه ٔ مال به زور یا به سبب ارتکاب گناه . ضبط کردن اموال و دارایی کسی به سبب جرمی که مرتکب شده یا دزدی و سلوک در طریق ناراست که سبب بدست آمدن آن دارایی شده است . در اسلام مصادره سابقه دارد و از زمان خلفای راشدین شروع شده است ، به این معنی که اگر والیان (عمال ) از راه تجارت یا طریق دیگر اضافه بر حقوق سودی به دست می آوردند خلفا نصف آن سود را به نفع بیت المال مصادره می کردند چنانکه عمر با والیان خود در کوفه و بصره و بحرین چنان کرد و این عمل را در آن زمان مقاسمه و مشاطره می گفتند. در زمان بنی امیه که مأمورین عالیرتبه ٔ دولت باظلم و زور و استبداد مردم را غارت می کردند مصادره به نام استخراج صورت می گرفت تا آن درجه که در اواخر حکومت بنی امیه عاملی که از کار برکنار می شد دارایی اورا حساب می کردند و آنچه از دستشان می آمد از دارایی والی ضبط می نمودند. در اوایل خلافت عباسیان مصادره معمول نبود ولی بعدها که بیداد و طمع حکام آغاز گشت مصادره نیز رایج شد. منصور محلی را به نام «بیت المال مظالم » تأسیس کرد و هرچه از مأموران به مصادره می گرفت در آن محل جمع می کرد. بعدها مهدی و هارون و مأمون و مهتدی نیز به سبب مالهای کلان که عمال از مردم ستده بودند به مصادره ٔ اموال آنان پرداختند. مصادره ٔ اموال عمال گاه پیش از مرگ و گاه پس از مرگ آنان صورت می گرفت ، چنانکه هارون اموال علی بن عیسی والی خراسان را پیش از مرگ او مصادره کرد که تنها اموال منقولش 150 بار شتر بود و اموال محمدبن سلیمان پس از مرگ وی مصادره گردید. بعد از عمال، مصادره ٔ وزیران شروع شد زیرا مالهای غارتی در بغداد نزد وزیران جمع می شد و خلفا آن را مصادره می کردند. این نوع مصادره در عهد مقتدر بیش از هر هنگام دیگر صورت گرفت زیرا او در خردسالی به خلافت رسیده بود و وزیران از این فرصت استفاده کرده اموال کلانی به دست آورده بودند مانند ابن فرات و خاقانی و حامدبن عباس و عبداﷲبن محمد و احمدبن عبیداﷲ که اموال همگی مصادره شد و خود زندانی یا کشته شدند. به این ترتیب در عهد عباسیان مصادره منبع درآمد عمومی و خصوصی شد. والی مردم را مصادره می کرد! وزیر والی را! و خلیفه وزرا را و طبقات مختلف مردم یکدیگر را! اما خلفا تا برای پرداخت سپاهیان و هزینه های دیگر مجبور نمی شدند اموال وزیران را مصادر نمی کردند خلفا اموال وزیران را متعلق به بیت المال و استرداد آن را که به زور از مردم گرفته شده بود برای رفع حوائج عمومی امری مشروع می دانستند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «بدست ترکمانان افتاد و رنجهای بزرگ رسانیدندش و مالی دیگر بمصادره بداد و آخر خلاص یافت و بحضرت باز آمد» (بیهقی، 721) شاهد: «جمله ٔ شهر در فرمان توست ، مصادره و مطالبه ٔ شهر به خواست تو می باشد نه به نیک و نه به بد از تو بازخواستی نکرده ایم . »(سمک عیار ،ج 1 ، 47) 89- معدل: راست و درست کرده شده و برابر. (ناظم الاطباء). عادل شمرده شده . آنکه عدالت و درستی وی مورد تصدیق باشد . به طور عام ،کارکنان دیوان عدالت را نیز می‌گفتند. کسی که حکم به عادل بودن شهود کند . آنکه گواهی به عدالت کسی دهد (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «مردی سی و چهل اندر آمدند ، مزکی و معدل از هر دستی» ( بیهقی، 224) شاهد: دشمن عدل اند و ضد حکمت اگر چند                  يـک سـره امـروز حـاکم اند و معدل (ناصر خسرو)  90- ملطفه انداختن :  ملطفه به معنای نامه کوچک است . رسم بوده که پادشاهان بعد از خواندن نامه آنرا به پیش زیردستان می‌انداخته‌اند مثال از تاریخ بیهقی : « گفت پدرم گذشته شد و برادرم را بتخت ملک خواندند. گفتم: خداوند را بقا باد. پس ملطفه خود بمن انداخت.» شاهد:  بینداخت آن نامه،گفتا گرید                   نگر زین سپس راه من نسپرید    (فردوسی)      91- منشور: فرمان . فرمان شاهی مهرناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرمان پادشاهی و بعضی گویند به معنی فرمان پادشاهی در لطف و عنایت باشد. (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حکم و فرمان امیر یا شاهی ، غیر مختوم یعنی سرگشاده . مثال از تاریخ بیهقی: «و بونصر مشکان منشورش بنویسد و بتوقیع آراسته گردد که چون خلعت بپوشید ،آنچه واجب است از احکام بجای آورده آید» (بیهقی، 417) شاهد: نبشتند منشور بر پرنیان                                                              به رسم بزرگان و فر کیان .  (فردوسی) 92- منهی: خبر دهنده و خفیه نویس (خطیب رهبر) کارآگاه . (صحاح الفرس ) مثال از تاریخ بیهقی: «ونامه‌های منهیان باورد و نسا بر آن جمله بود که از آن وقت باز که از گرگان برفته بودیم تا نشابور قرار بود، از ایشان خیانتی و دست درازیی نرفته است» (بیهقی، 699) «آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم . » (کلیله و دمنه) 93- مهتر سرای: رئیس غلامان سرای یا متصدی امور سرای (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «و لشکر را فرود آوردند و طلیعه از چهار جانب بگماشتند و اسهال و ضعف خوارزمشاه زیادت شد، شکرِ خادم ، مهترسرای را بخواند و گفت: احمد را بخوان.» (بیهقی، 488) شاهد: « یعقوب را بگفتند ، و گفت : " بگزارید ، اما جعد و طره او باز کنید و مهتر سرای کنید و نخواهم که نیز پیش من آید ."  بکردند و اندرپیش او نیا مد ، تا آ ن روز که امیر پارس فرمان یافت .»(تاریخ سیستان) 94- نخست سرا : آنرا سرای نخستین یا سرای بیرونی نیز می‌نامیدند و عبارت بوده ازتالار بیرونی یا تالار نخستین کاخ خلفا و سلاطین که وارد شوندگان به محضر خلیفه یا سلطان پیش از باریابی در این مکان می‌نشستند یا از آن عبور می‌کردند . بظاهر باید مشابهتی با تالارهای بارعام کهن ایرانی داشته باشد که از بنای پارسه به یاد داریم. مثال از بیهقی:  «عبدالله بفرمود تا در نخست سرای ِ خلافت در صفّه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنندو مقرر کرد تا فضل ربیع را در آن صفّه بنشانندپیش از بار» (بیهقی،27) شاهد:  در ادبیات نو پارسی نیز این تعبیر بکار رفته است چگونه بر تو ببندد ؛ در سرای نخست     که صبر عرش سر آمد ؛ برای آمدنت   (داریوش لعل ریاحی) 95- نقیب: مهتر و سردسته و نیز مقامی بوده است فرودست حاجب مثال از تاریخ بیهقی: « گفت عمم یوسف باشد که خوانده‌ایم که پذیره خواست آمد و فرمود نقیبی دو را که پذیره او روند.» ( بیهقی، 401) شاهد: چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد                       لشکرْش ابر تیره و باد صبا نقیب .(رودکی- دهخدا)   96- نقیب علویان : كسي كه رياست و نقابت و تقدم بر اولاد و ذريه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از طرف خلفا يا سلاطين به عهده داشته است و به ظاهر مقامی بسیار برجسته بوده است چنان که در مثال بیهقی خواهیم دید مثال از بیهقی: « بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سالار غازیانرا خلعتها راست کنند هم اکنون، از (آنِ) رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و دیگران را زراندود، و بپوشانند و پیش آر» ( بیهقی، 19) شاهد: سيد مرتضي - رحمة الله عليه - كه در عصر نقابت او در سال 415 ه . ق. در كوفه بين سادات علوي و عباسيان اختلافي پيش آمد و نقيب علويان كوفه ابوالحسن علي بن ابي طالب بن عمر يك طرف اختلاف و زكي ابي علي نهرسابسي از عباسيان طرف مقابل بود. (رضایی)     97- نوبتیان: جمع نوبتی و نوبتی منسوب بنوبت، بمعنی آنکه بنوبت خدمت کند ، پاسدار و نگهبان را گویند در معنی عام آن مثال ازتاریخ بیهقی: « از این صفّه بر سه سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از آن هر کسی بود که او را مرتبه بود از نوبتیان و لشکریان تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدی»(بیهقی، 27) شاهد:  شاه ترکستان بر درگه فرخنده تو                 گاه خود خسبد چون نوبتیان گاه پسر (فرخی- دهخدا) 98- وکیلِ در:  نماینده‌یی بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم می‌داشته‌اند که کارهای مربوط به ایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد. مثال از تاریخ بیهقی:  « از مَسعَدی شنودم وکیل در، که خوارزمشاه سخت نومید گشت و بدست و پای بمرداما تجلدی تمام نمود تا بجای نیارند که وی از جا بشده است.»(بیهقی،51) شاهد: « انوشروان ترتیب وزارت او چنان کرد که دبیر بزرجمهر و نایب نزدیک کسری آمدشد توانستی کرد و ما این نایب را وکیل در خوانیم و به پهلوی ایرانمازغر گفتندی . »(فارسنامه ٔ ابن البلخی). 99- هدیه نوروز و مهرگان : رسم بر آن بود که بزرگان و اهل دربار در این دو عید به شاهان ساسانی هدایایی گرانبها تقدیم می‌کردند به ظاهر این رسم به دورانی بسیار کهن‌تر و دوران فرمانروایی هخامنشیان باز می گردد چه ما در سنگ نگاره‌های پارسه ، بخصوص در پلکان شرقی آپادانا این رسم را مشاهده می‌نماییم و افرادی از طوایف گوناگون در حال باریابی به نزد داریوش اول به همراه هدایایی نفیس بر دل سنگ نقش گردیده‌اند. با استیلای تازیان این رسم همچنان پایدار ماند و ایرانیان برای جلب موافقت اعراب با برگزاری این اعیاد، به تقدیم هدایایی ویژه به مناسبت این اعیاد دست یازیدند.و گاه میزان هدایای دریافتی به متاسبت این دو روز با خراج یک ساله برابری می‌نمود.و در هر صورت میزان این هدیه مبلغی در خور توجه بوده. در سلسله‌های ایرانی و ترک تبار بعدی نیز این رسم به قوت خود باقی ماند.       مثال از تاریخ بیهقی : « تا قرار گرفت بدانکه وی خلیفت امیر باشد در سپاهان در غیبت که وی را افتد و هر سالی دویست هزار دیتار هریوه و ده هزار طاق جامه از مستعملات آن نواحی بدهد بیرون هدیه نوروز و مهرگان از هرچیزی و اسبان تازی و استران با زین و آلت سفر از هر دستی.»(بیهقی، 14)  شاهد: اى رئيس مهربان اين مهرگان خرم گذار                      فر و فرمان فريدون را تو كن فرهنگ هنگ  خز بده اكنون برزمه مى ستان اكنون                       برطل مشك ريز اكنون بخرمن عودسوزاکنون (منوچهری) 100- یکسواره: سوارانی که رتبه‌ای ندارند. یک سوار. چریک و سپاهی مستقل که وابسته به دسته و گروهی نیست . سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست . مثال از تاریخ بیهقی: «و از آن من آسان است که برجای دارم و اگر ندارمی، تاوان توانی داد و از آن یکسواره و خرده مردم بتر ، که بسیار گفتار و دردسر باشد.» ( بیهقی، 408) شاهد: یعقوب [ ابن لیث ] مهتر ایشان را خلعت داد و نیکویی [ کرد و گفت ] هرکه از شما سرهنگ است امیر کنم و هرکه یک سواره است سرهنگ کنم و هرچه پیاده است شما را سوار کنم . (تاریخ سیستان ).                         

کتاب‌شناسی :   

  1- ابن بلخی.1385. فارسنامه.به تصحیح و تحشیه گ‍ای‌ ل‍ی‍س‍ت‍ران‍ج‌ ، ری‍ن‍ول‍د آل‍ن‌ ن‍ی‍ک‍ل‍س‍ون‌. تهران: انتشارات اساطیر      2- اوبهی هروی، حافظ سلطانعلی. 1365. فرهنگ تحفه‌الاحباب. به تصحیح فریدون تقی زاده طوسی و نصرت‌الزمان ریاضی هروی. مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی 3- بهار، محمد تقی. 1369. سبک شناسی. تهران: انتشارات امیرکبیر 4 – بیهقی، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین . 1368. تاریخ بیهقی. بکوشش دکتر خلیل خطیب رهبر. تهران: انتشارات سعدی 5- ب‍ی‍ه‍ق‍ی‌، ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ زی‍د (ابن فندق). 1390. تاریخ بیهق، با تصحیح و تعلیقات احمد بهمنیار. تهران: انتشارات اساطیر 6- خاقانی، بدیل بن علی. 1384.  منشآت خاقانی. مصحح محمد روشن. تهران : موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران              7- دائره‌المعارف بزرگ اسلامی. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی. تهران: مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی 8- دهخدا، علی اکبر. لغت نامه دهخدا(آنلاین) http://www.loghatnaameh.org    9- رضایی، حمید. 1384. تاریخ نقبای قم. قم: انتشارات زائر 10- سعدی، مصلح بن عبدالله. 1362. کلیات سعدی. به اهتمام محمد علی فروغی. تهران: انتشارات امیرکبیر 11- شریک امین، شمیس1357. فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوران مغول. تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران   12- ظه‍ی‍ری‌ س‍م‍رق‍ن‍دی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ . 1381. سندباد نامه. م‍ق‍دم‍ه‌، ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ و ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ م‍ح‍م‍دب‍اق‍ر ک‍م‍ال‌ال‍دی‍ن‍ی‌. ت‍ه‍ران‌: م‍رک‍ز ن‍ش‍ر م‍ی‍راث‌ م‍ک‍ت‍وب‌م‍رک‍ز ب‍ی‍ن‌ال‍م‍ل‍ل‍ی‌ گ‍ف‍ت‍گ‍وی‌ ت‍م‍دن‍ه‍ا 13-  زاکانی، نظام‌الدین عبید. 1999. کلیات عبید زاکانی. به کوشش محمد جعفر محجوب زیر نظر احسان یار شاطر. نیویورک :Bibliotheca Persica Press  (افست) 14- فردوسی، ابوالقاسم. 1388. شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی  15- کاتب ارجانی، فرامرز بن خداداد بن عبدالله. 1362. سمک عیار. با مقدمه و تصحیح دکتر پرویز ناتل خانلری. تهران: انتشارات آگاه   16- کاکا افشار، علی. 1386. "مادگان هزار دادستان/ کتاب هزار رای" . نشریه حقوق کانون وکلا . شماره 197-196 : 242- 141 17- کیا، زهرا. فرهنگ ادبیات فارسی دری. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران 18- گیتی فروز،علی محمد. 1385. "فواید لغوی دیوان بدر چاچی(1)" نشریه زبان و ادبیات  دانشکده ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه شهید چمران اهواز) 4: 100- 65   19- مالك اشعرى قمى، حسن بن محمد بن حسن بن سائب. 1385. تاریخ قم. مترجم : تاج الدين حسن خطيب ابن بهاء الدين على بن حسن بن عبدالملك قمى. قم: كتابخانه آيةالله العظمى مرعشى نجفى 20- مدرسی، فاطمه، بهنام عادل. 1386." دبیر و دبیری در سده های چهارم و پنجم هجری." فصلنامه علامه 16: 116-97 21- منوچهری دامغانی، ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد. 1375. دیوان منوچهری دامغانی. به اهتمام دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات زوّار 22- مولف نامعلوم. 1389. تاریخ سیستان. به تصحیح ملک‌الشعرا بهار. تهران :انتشارات اساطیر 23- نخجوانی، محمد بن هندو. 2535. صحاح‌الفرس. باهتمام دکتر عبدالعلی طاعتی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب    24- ن‍رش‍خ‍ی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ ج‍ع‍ف‍ر. 1363.‏ تاریخ بخارا. ت‍رج‍م‍ه‌ اب‍ون‍ص‍راح‍م‍دب‍ن‌م‍ح‍م‍دب‍ن‌ن‍ص‍ر ال‍ق‍ب‍اوی‌؛ ت‍ل‍خ‍ی‍ص‌ م‍ح‍م‍دب‍ن‌زف‍رب‍ن‌ ع‍م‍ر؛ ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ و ت‍ح‍ش‍ی‍ه‌ م‍درس‌ رض‍وی‌. تهران: انتشارات توس 25- نصرالله منشی، ابوالمعالی محمد بن عبدالحمید .؟ .کلیله و دمنه.با مقابله چاپ عبدالعظیم قریب. تهران: انتشارات آریافر 26- نظامی، ابومحمدالیاس بن یوسف.؟ .کلیات خمسه. تهران: انتشارات زرین 27- وص‍اف‌ ال‍ح‍ض‍ره‌، ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ب‍ن‌ ف‍ض‍ل‌ال‍ل‍ه‌.؟ .تاریخ وصاف. اف‍س‍ت‌ ش‍ده‌ از روی‌ ن‍س‍خ‍ه‌ س‍ال‌ ۱۲۲۸ش‌. چ‍اپ‌ ب‍م‍ب‍ئ‍ی‌                        

میراث بجای ما‌نده از ادبیات پهلوی اشکانی


چکیده:

از ادبیات پهلوی اشکانی اثر مستقلی تا کنون بدست نیامده و گمان نمی‌رود که بعد از این هم بدست بیاید . اما از میان متون فارسی میانه که بدست ما رسیده‌اند دو متن «درخت آسوریگ» و «یادگار زریران» به عهد اشکانی منتسب می‌باشند. هر دو این متون به نثر نگاشته شده‌اند اما امیل بنونیست پس از تلاش‌های بسیار، این‌دو متن را به عنوان منظومه‌ معرفی نمود و اینان را در قالب شعر شش هجایی کهن پهلوی بازخوانی نمود. از آن زمان به بعد اکثر محققان بر منظوم بودن این‌ دو متن هم عقیده هستند. جدای از این دو روایت منظوم پارسی میانه، مثنوی بسیار مهم و طویلی به نام «ویس و رامین»  و به فارسی دری از  فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم هجری در دست داریم که بسیاریی اشارات به عناصر زرتشتی و باستانی ایرانی در آن، خواننده را به داشتن ریشه کهنی برای این روایت غنایی مجاب می‌نماید . اکثر محققان به پیروی از مینورسکی، بر پارتی بودن این داستان اتفاق نظر دارند. در بخشهای حماسی شاهنامه نیز با عناصر و نامهایی از این دوره تاریخ کهن ایران بر‌خورد می‌کنیم که بررسی کامل آن خود موضوع گفتاری مستقل خواهد بود.

واژگان کلیدی:

درخت آسوریگ، یادگار زریران، ویس و رامین، شاهنامه، اشکانیان، ساسانیان ، اوستا


مقدمه:

فرض بر این است که از دوره طولانی حکومت اشکانی، تنها سه روایت داستانی مستقل بدست ما رسیده است نخستین این آثار،درخت آسوریگ، اثریست از جنس مناظره‌های گوناگونی که از عصر ساسانی در دست داریم و بدیهی است که تاثیردوره پایانی این سلسله که عصر علاقه مندی درباریان به بحث های کلامی و شبه فلسفی بوده را در آن میتوان مشاهده نمود . درخت آسوریگ در کنار بن‌مایه های دینی و آموزه‌های زرتشتی که در خود جای داده، از سنت روایتی کهنی نیز سود جسته است و به نظر می‌رسد که در این داستان از موتیف هایی که در سنت تصویر نگاری بین‌النهرین سابقه‌ای طولانی دارد بهره‌جویی شده باشد. این امر در کنار سابقه بکار گرفتن اصطلاحات مشابه این اثر درمتون ادبی و عبادی سرزمینهای لوانت فرض تاثیر گذاری و ریشه داشتن این اثر در ادبیات بین‌النهرینی را قوت می‌بخشد.

یادگار زریران داستانی‌ست حماسی که تاثیر سنت مزدیسنایی در نگارش آن بوضوح دیده می‌شود. سیر وقایع که خبر از سرنوشت محتوم بسیاری از بستگان گشتاسپ‌شاه و بزرگان دربار او را نشان می‌دهد بر مبنای نوعی جبرانگاری استوار گردیده که محتملاً از تاثیرات زروانی‌گرایانه عصر ساسانی است. امیل بنونیست اعتقاد دارد که این داستان نیز همچون داستان پیشین در اصل چکامه‌ای به شعر شش هجایی پهلوی بوده که در اثر گذر زمان و فساد وارد شده از جانب کاتبان پارسی میانه به شکل منثور درآمده است او نیمی از این اثر را به شکل منظوم خود درآورد و به ظاهر پسینیان نیز این تصور را پذیرفته‌اند  و هر دو این آثار را منظومه‌‌هایی بجای مانده از عصر اشکانی می‌دانند.

اما سومین اثر بجای مانده ، مثنوی غنایی و پرشوری‌ست که در قرن پنجم هجری توسط شاعری توانا بنام فخرالدین اسعد گرگانی به فارسی سروده شده است. ویس و رامین از جهاتی گوناگون حائز اهمیت فراوانی‌ست. این اثر که در ستایش شادکامی و بهره بردن از زیبایی‌های زندگی و وصال و کامجویی‌ست گاه تنه به تنه ادبیات هرزه‌گرایانه‌ای میزند که بعدها نیز رگه‌هایی از آن را در هزلیات شیخ اجل و یا کلیات عبید زاکانی  مشاهده خواهیم کرد. مینورسکی در سلسله گفتارهایی که از دهه 40 میلادی شروع به نشر آن نمود این فرض را که این اثر، نوشتاری متعلق به دوره اشکانی‌ست مطرح نمود. او با تکیه بر شواهد جغرافیایی و ریشه یابی برخی از نام‌های بکار رفته در این مثنوی آنرا متعلق به عصر پارتیان دانست. این نکته که این اثر از روایتی مکتوب سروده شده و یا بر مبنای روایات شفاهی مردمی جمع‌آوری شده بر ما معلوم نیست اما تاثیرات آن بر ادبیات پس از خود بسیار حائز اهمیت است بطور معمول مهمترین اثر ادبی که از این داستان تاثیر گرفته است را خسرو شیرین نظامی می‌دانند که نه تنها در شیوه روایت و قصه جاودانه عشق از آن تاثیر پذیرفته بلکه در بسیاری از جزئیات روایی نیز تحت تاثیر آن بوده و این جدایِ قالب شعری آن است که همانند سلف خود، نظامی نیز از بحر هزج مسدس مقصور بهره جسته است.(عبدی) در ادبیات غرب نیز مشابه این روایت مشاهده می‌شود. رمانس تریستان و ایزولت‌ چه در مضمون و چه در جزئیات بسیار شبیه ویس و رامین است و بعید به نظر می‌رسد که تاثیری از جانب روایت ایرانی بر اثر غربی نهاده نشده باشد.

 درخت آسوریگ:

 درخت آسوریگ داستانی است منظوم به زبان پهلوی و در شمار متن‌های غیر دینی محدودی است که از این زبان بر‌جای مانده است. این متن را جاماسپ جی دستور مینوچهر جی جاماسپ آسانا ، از روی نسخه‌های خطی موجود تهیه کرده و در«متن‌های پهلوی» در صفحات 114-109 به چاپ رسانیده (ماهیارنوابی، 7) و در ترجمه فارسی که توسط آقای سعید عریان  صورت گرفته و تحت عنوان « متون پهلوی» به چاپ رسیده است، در صفحات 151-146 آورده شده‌.(آسانا، 151-146) این داستان که روایت کننده مناظره‌ای بین یک درخت و یک بز است از ابتدا با چیستانی کوتاه آغاز میشود و در توضیحی کوتاه، درختی بدون بردن نام آن توصیف می‌گردد. خواننده متوجه می‌شود که این درخت یک نخل است.سپس درخت به بیان فواید خود می‌پردازد و از میوه و اشیا مفیدی که از او بدست می‌آیند ، سخن می‌گوید. در قسمت پایانی نیز بز فواید خود را برمی‌شمرد و از اهمیت شیر خود در مناسک زرتشتی سخن می‌گوید و اشیایی را که از پوست ، پشم و روده وی ساخته می‌شوند را نام می‌برد ودر پایان داستان، بز پیروز می‌شود. بنا به دیدگاه برخی از محققان این متن بیانگر تقابل آئین زرتشتی که بز نماینده آنست با آئین چند خدایی بین‌النهرینی است که نخل نماد آن به حساب می‌آید .برخی دیگر از محققان این داستان را ابراز تضاد دوگونه زندگی شبانی و کشاورزی می‌دانند.

نخستین کسی که متوجه گردید این شعر اساساً متنی پارتی است ، کریستسن بارتولومه (Christian Bartholomae ) بود. بنظر می‌رسد که متن پهلوی پارتی در انتقال شفاهی که صورت گرفته تحت تاثیر پارسی میانه قرارگرفته است . اگر چه درخت آسوریگ در نسخه خطی به شکل منثور آمده اما امیل بنونیست (Emile Benvenist ) نخستین کسی بود که متوجه گردید که این داستان در اصل متنی منظوم بوده که برخی از ابیات آن 6 هجایی بوده‌اند و این شعر محتملاً با قوانین و قواعد اشعار پارتی منطبق بوده(Tafażżolī) اما هنینگ در مقاله «A Pahlavi Poem» به بهترین وجهی مسئله مشکل وزن این منظومه را حل کرده و تقریباً نیمی از آنرا آوانویسی کرده است و وزن آنرا طبق نظر خود آشکار ساخته است.(ماهیارنوابی، 10)

در ادبیات فارسی جدید نیز به داستانی مشابه این داستان بر‌می‌خوریم که در دو روایت بیان گردیده روایت اول که کوتاهتر است ، « رز و میش» نامیده می‌شود. و روایت دوم که طولانی‌تر است « میش و رز» نامیده می‌شود. این روایت دوم به زبان فارسی اما به خط عبری نگاشته شده(معتمدی) و نشان‌دهنده اینست که سنت ادبی موجد درخت آسوریگ، همچنان از پس هزاران سال زنده بوده وبه بازآفرینی خود ادامه میداده است.

در خوانش متن به این نکته باید توجه نمود که تاثیر متون زرتشتی متاخر در روایت به وضوح قابل مشاهده و ردیا‌بیست منجمله در قسمت‌هایی که بز به شرح برتریهای خود مباهات می‌کند و سعی در تحقیر رقیب دارد بارها به روایات زرتشتی اشاره میگردد. بعنوان مثال بلندی قامت نخل را به دیوان عصر جمشید تشبیه می‌نماید.دیگر اینکه در این قسمت از روایت از موجوداتی مانند گرگساران و یا کسانی که چشم بر سینه دارند سخن گفته میشود که ما ایشان را از متون کلاسیک فارسی میانه مانند بندهش بیاد داریم (بندهش، 83 رجوع شود به یادداشتها ص 181 شماره 26)و بر نگارنده معلوم نیست که این قسمت از متن از افزوده‌های بعدی به روایت است و یا اینکه از چنین روایات کهنی به متون متاخر عصر ساسانی وارد شده است. هر چند گمان می‌رود که فرض دوم صحیحتر باشد و وجود چنین موجودات تخیلی در فرهنگ باستانی بین‌النهرین سابقه‌ای چندین هزار ساله دارد که نمونه آنرا در پیکرسا‌زیهای اکدی و آشوری میتوان مشاهده نمود 

در خوانش این متن با نکات جالب توجه دیگری برخورد می‌کنیم که سنت ادبی کهن ایرانی را به وضوح بیان می‌نماید از جالبترین این نکات مثالیست که بز در هنگام تفاخر خود بیان می‌کند.

«110- این زرین سخنم                      که من به تو گفتم

111- چنانست که پیش خوک و گراز          مروارید افشانید»(ماهیارنوابی، 79)

این تفاخر، شنونده را به یاد این بیت معروف ناصر خسرو می‌اندازد :

من آنم که در پای خوکان نریزم           مر این قیمتی دُر لفظ دَری را

از طرف دیگر «مروارید پیش خوک افشاندن» از امثال انجیلی است و نشاندهنده این نکته است که این مثال باید از منطقه‌ای نزدیک به فلسطین برخواسته باشد چه بعید به نظر می‌رسد که ایران اشکانی و یا ساسانی چنین نفوذ فرهنگی در ارض مقدس داشته باشد. بدیهی‌ست که چنین مثالی، سابقه‌ای بس دیرینه دارد و چه بسا از تمدنی به تمدنی دیگر راه جسته باشد و بدون شک تمدن‌های درخشان بین‌النهرینی در طول هزاران سال مجاورت با همسایگان خود بر ایشان تاثیر بسزایی گذاشته‌اند.

از نکات جالب توجه دیگر یافته شدن جامی تحت عنوان «جام زندگی» در سایت باستانشناسی کلورز گیلان است که مراحل زندگی یک بز در آن به تصویر کشیده شده است. یکی از پنج نقش حک شده بر جدار این جام نمایشگر بزی است که پای بر تنه نخلی استوار کرده و مشغول خوردن برگهای آنست.از آنجائیکه نخل ، بومی گیلان نمی‌باشد به نظر می‌رسد که این جام حاصل ارتباط تجاری با مناطق جنوبی‌تر باشد .از اینرو می‌توان آن را حاصل کار هنرمندان بین‌النهرینی دانست. ظاهراً ارتباط  بز و نخل از گذشته‌های دور در تمدن‌های بین‌النهرینی به تصویر کشیده می‌شده واین نقوش، موتیف‌هایی تکرار شونده بوده‌اند و گذشت زمان تنها بار مذهبی( زرتشتی و یا مسیحی) بر این روایت افزوده که موجب قلب ماهیت اصلی آن گردیده است . لذا گمان نگارنده بر این است که این داستان بن مایه‌ای برخواسته از تمدنهای بین‌النهرینی دارد.

از آنجا که بز یکی از تجسمات ایزد بهرام است در این روایت به سمبل آئین زرتشتی تبدیل گردیده و درمقابل نخل که نماد دوموزی معشوق اینانا الهه سومری یا ایشتار بابلی است به عنوان سمبل پاگانیسم بین‌النهرینی انتخاب گردیده است. نقش اینانا - ایشتار را از آنجا متوجه میگردیم که در یکی از سرزنش‌های بز خطاب به نخل چنین آورده شده است.

«44-گُشنَت بر هلند                       به آئین گاوا‌ن

 45- خود، گمانم اینست           که روسپی‌زاده‌ای»(ماهیار نوابی، 59)

این ابیات با اسطوره‌های بین‌النهرینی در ارتباطند چرا که اینانا ایشتار با روسپی‌گری مقدس در ارتباط بوده و سرزنش بز را تنها با فهم این لایه اسطوره‌ای میتوان درک نمود .(دادور و بوبان، 116) البته تصغیر و تخفیف گاو در این قسمت از منظومه برای نگارنده امری نامفهوم است چرا که این حیوان در نزد زرتشتیان موجودی اهورایی است. نظر نگارنده بر اینست که این متن در اصل و بشکلی ناخواسته بیش از آنکه نشاندهنده پیروزی منطق بز باشد بیشتر بر لاف زنی او تاکید می‌کند. مثال بز در این منظومه همچون کسی‌ست که تنها بر نیروی جسمانی و منطق دگم دینی خود تاکید می‌کند حال آنکه تهدیدات نخل بسیار مستندتر و منطقی تر بنظر می‌رسد. از جمله اینکه وی بز را با خطرات جانی که از ابزار ساخته شده از نخل، بر وی می‌رود تهدید می‌کند. مانند ساختن میخی که لاشه بز بر آن استوار می‌گردد یا هیزمی که از آن برای برشته کردن بز استفاده می‌شود. در کلیت این اثر، نخل مثال منطق برتر و خوی متمد‌نانه تر است که بشکل تناقض‌آمیزی در تضاد با منطق روایت موجود کنونی‌ست و گمان نگارنده بر این‌ست که این داستان در گذر زمان دچار تغییرات محتوایی گردیده و با وجود حفظ پیکره ابتدایی استنتاجات نهایی مزداباورانه بر آن تحمیل شده  و از اینرو در شیوه روایی و نتیجه گیری خود دچار تناقض گردیده است.

بطور خلاصه می‌توان منظومه درخت آسوریگ را روایتی  دانست که به شدت تحت تاثیرفرهنگ بین النهرین است اما در عین حال بر تضاد‌های دو فرهنگ ایرانی و سامی تاکید کرده و بر جنبه‌های ایرانیت خود تفاخر می‌کند .

یادگار زریران:

یادگار زریران تنها اثر حماسی بیادگار مانده از ادبیات پهلوی‌‌ست که بدست ما رسیده . تنها نسخه بجا مانده در سال 1322 میلادی نوشته شده و توسط دستور منوچهر جی جاماسپ آسانا در متون پهلوی آورده شده است. دراین متن پهلوی ردپا‌هایی از یک الگو پارتی دیده می‌شود به عنوان مثال بارتولومه مرثیه‌ای را که بستور(Bastwar که در اوستا به شکلBastavairi آمده است (Yašt 13: 103 بر جنازه پدر خویش ادا می‌کند را بخشی از یک شعر حماسی کهن(تر) می‌داند. امیل بنونیست نیز معتقد است که تمامی یادگار زریران ا‌قتباسی ساسانی از یک متن اصیل اشکانی‌ست.

بنظر منطقی می‌رسد تا اینگونه فرض نماییم که پیروزی خاندان گشتا‌سپی نخستین بار در دربار ایشان و توسط خنیاگرا‌ن به زبان اوستایی سروده شده و از طریق یک زبان واسطه اوستایی جدیدتر، به دیگر زبان‌های ایرانی انتقال یافته باشد و خنیاگرا‌ن پارتی آنرا به آواز‌خوانان ساسانی آموخته باشند. این داستان توسط موبدان زرتشتی ، برای وقایع نامه سلطنتی جمع‌آوری گردید و جزئی از خداینامک گردید. در قرن دهم میلادی دقیقی این داستان را به شکل شعر مقفی سرود و شعر او توسط فردوسی در شاهنامه‌اش حفظ گردید. (Boyce)

یادگار زریران وقایع رویداده شده در یک روز از جنگ را ضبط کرده است و سندیست از پیروزی برجسته زریر و پسرش. شاهنامه از لشکرکشی سخن می‌گوید که  در طی آن ویدرفش(در شاهنامه بیدرفش) نه توسط بستور که توسط اسفندیار کشته می‌شود. با وجودی‌که به ظاهر علایق مذهبی موجب حیات طولانی این داستان شده اما یادگار زریران کمتر به مذهب توجه دارد و در اصل بیشتر به حماسه‌های قهرمانانه منتسب است. منظومه اصلی احتمالاً سرودی در بزرگداشت  جنگ بین سران قبایل بوده و به دوره‌ای مربوط است که ایرانیان هنوز خط را اقتباس نکرده بودنداما در یادگار زریران ارجاسپ نامه‌ای برای گشتاسپ می‌فرستد و زریر پاسخ آنرا به سرپرست کاتبان ( دبیران مهست)  دیکته می‌کند. در این بخش از داستان، دبیران مهست نامی سامی (ابراهیم) دارد. فرستادن سفیر، عناوین کشوری و مقامات رسمی درباری جزئیاتی بودند که محتملاً برای شنوندگان اشرافی جالب و دلپذیر بودند . (از اینروست که) جنگ بین دو قبیله از یک نبرد محلی به جنگ عظیمی بین قشون دو امپراطوری تبدیل گردید که در ان گردونه سواران و شمار عظیمی از جنگاوران شرکت داشتند و گشتاسپ صاحب لشکر بزرگی بود که پیلان جنگی و سواره نظام جوشن پوش بخشی از آن به حساب می‌آمدند که این توصیفات به شکل نامتنا‌سبی بیشتر شایسته دوره اشکانی و ساسانی بود(Boyce) صورت فعلی یادگار زریران به زمان ساسانیان برمی‌گردد و کتابی است به نثر. در سال ۱۹۳۲ م. / ۱۳۱۱ خورشیدی، امیل بنونیست (Emile Benveniste)، استاد فرانسوی زبان‌های ایرانی کهن، ثابت کرد که این کتاب در اصل به صورت نظم حماسی و متعلق به دوران اشکانیان بوده و در زمان ساسانیان پس از افزوده شدن توضیح و تفسیرهایی به صورت نثر درآمده است. سپس خود به بازیابی و بازسازی صورت اصلی آن پرداخت و موفق شد پس از چند سال کوشش شکل اصل آن را به صورت شعرهای شش هجایی بازسازی کند. گویا خود این شکل اشکانی نیز از روی منظومه‌ی دیگری در زمان هخامنشیان سروده شده است.سابقه ذکر نام زریر  نیز به دوران هخامنشی باز‌می‌گردد و نخستین بار به شکل زریادرس و توسط نویسندگان کلاسیک درشرح داستان غنایی « زریادرس و اداتیس » به ما رسیده است . نکته جالب در این داستان غنایی ، پیوند آن با شرق ایران است که محل روی دادن وقایع یادگار زریران نیز هست.

 از سوی دیگر یکی از نکات جالب در روایت موجود، تاثیر وقایع تاریخی در روند نقل داستان است . بکار بردن عنوان «خیونان شاه» برای ارجاسپ که خصم خاندان گشتاسپی ‌ست،  به ظاهر به دورانتدوین نهایی اثر باز‌می‌گردد .  به نظر می‌رسد که روایت در دست، متعلق به دوران بین حکومت شاهپور دوم  تا خسرو اول باشد چه ما از تاریخ امیانوس مارسلینوس میدانیم که خیونان در عهد شاپور دوم با او جنگیده و منکوب شدند و البته بعدها نیز به مزاحمت‌های خود ادامه دادند. حتی اگر  به گفته گیرشمن،  هپتالیان را کاست حاکم بر مجموعه قبایل خیون بدانیم لاجرم پیدایش ترکان ایستمی در عهد خسرو اول که منجر به نابودی حکومت هپتالیان گردید را می توان پایان تاثیر گذاری ایشان در مرزهای شرقی ایران دانست. از اینرو تدوین یادگار زریران باید به این بازه زمانی محدود شود. از طرفی از یاد نبریم که در هزار بیت دقیقی که در شاهنامه حفظ گردیده، ارجاسپ از نژاد افراسیاب دانسته شده و این خلط همیشگی ترکان با تورانیان به احتمال قوی از دوران ساسانی سابقه داشته است.

 نکته مهم دیگر در خوانش این روایت، تفاوت آن با متن شاهنامه است چه در شاهنامه این اسفندیار است که کین‌خواه عموی درگذشته خود می شود اما در« یادگار»، فرزند هفت ساله زریر کین پدر می‌کشد و این خود امری عجیب است. بنظر می‌رسد که متن روایت شده در شاهنامه از اساس نو‌تر بوده و بیشتر تحت نظارت موبدان زرتشتی بوده است. حال آنکه متن آمده در یادگارزریران، باید متعلق به سنتی کهن‌تر و لائیک‌تر باشد که نقش اول داستان را از قهرمان مزدیسنا‌یی چون اسفندیار گرفته و به کودکی هفت ساله می‌سپارد تا بنا به آئینی کهن نزدیکترین فرد به قهرمان داستان، کین‌خواه او باشد.

یادگار زریران بر  ادبیات نمایشی ایران نیز تاثیر فراوانی داشته پیش از این از سوگ سیاووش ومراسم «سووشون» و تاثیر آن بر مراسم عزاداری حسین بن علی(ع) صحبت شده است. حال به نظر می‌رسد که این مراسم آئینی تاثیرات در خور توجهی از یادگار زریران گرفته باشد. می‌دانیم که بنا به روایت پهلوی، زریر برادر گشتاسپ پادشاه ایران است او پهلوانی است که فرماندهی لشکر بدو سپرده شده و پاسخ نامه ارجاسپ را او به کاتب دیکته می‌کند و از این نظر با عباس شباهت‌های قابل توجهی دارد مرگ او از آنجا که موجب پیروزی نهایی ایرانیان میگردد قابل سنجش با مرگ عباس است که پیروزی معنوی تشیع را با خود به همراه دارد. اما گمان نگارنده بر آنست که بیش از آنکه به جزئیات امر توجه نمود باید به کلیت آئین‌های سوگواری در ایران و خاورمیانه توجه نمود. بنظر می‌رسد آئین‌های عزاداری حسین بن علی (ع)که از دوران آل بویه و قرن چهارم هجری در بغداد آغاز گردید (مسکوب،88) تحت تاثیر آئین‌های عزاداری پیش از اسلام بوده باشند . و در یک بده بستان فرهنگی و آئینی، مراسم عزاداری اهل بیت پیامبر اسلام بوجود آمده است . مراسم سووشون که ترکیبی از روایت شهادت سیاووش با شهادت امام سوم شیعیان بوده یکی از این بده بستانها بود و تعزیه و پرده خوانی نیز باید از دیگر اثرات این تبادل آئینی به حساب بیایندکه تاثیر زیادی از روایات پهلوی مانند یادگار زریران گرفته‌اند. از یاد نبریم که تمامی این داستانها بیش ازآنکه بار مذهبی داشته باشند با عناصر حماسی  در ذهن بیننده جای می یابند و تکیه بر واژه« شاهزاده» درعناوین بسیاری از امامزاده‌های ایران، نشان دهنده همان مفهوم کهن مظلومیت شاهزادگان شهید شده‌ای چون زریر و سیاووش است که به این سادات قریشی بسته شده است.

 ویس و رامین:

ویس و رامین مثنوی‌ ‌ست متعلق به قرن پنجم هجری که توسط شاعری توانا به نام فخرالدین اسعد گرگانی سروده شده . این داستان عاشقانه که بالغ بر 9000 بیت می‌باشد یکی از جذابترین و در عین حال گستاخانه‌ترین متون ادبی بجای مانده‌است که با هنجارهای فرهنگی بعد از اسلام سنخیتی نداشته و از اینرو همواره موجب جلب توجه محققان به ریشه‌ها و مفاهیم تاریخی و ادبی مستتر در آن گردیده است.

 شاعر این داستان عاشقانه، فخرالدین اسعد گرگانی‌ست(حدود 441ه.ق/ 1050 A.D )که بخاطر داستان عاشقانه نام آشنای خود که در 447ه.ق/ 1055 A.D تکمیل شده ، معروف است. او این کتاب را به حاکم سلجوقی اصفهان ، عمید ابوالفتح مظفر بن محمد تقدیم کرددر واقع تمام چیزی که از او می‌دانیم ریشه در نکاتی دارد که او در شعر خود به آن اشاره کرده است.مانند اینکه او نیز مانند حامی خود از نیشابور آمده و نام او ریشه در انتساب وی به شهر گرگان دارد. او به ملتزمین نخستین سلطان سلجوقی، طغرل پیوست. آنگاه که پس از فتح  اصفهان توسط طغرل، عمید ابوالفتح مظفر به حکومت آن شهر منسوب گردید به او نزدیک شد و عمید حامی او گردید . روزی عمید از وی پرسید که از داستان ویس و رامین چه میدانی؟گرگانی پساخ داد که این شعر به پهلوی‌ست و غیر قابل درک . نهایتاً عمید، وی را مامور نمود تا داستان را به نظم آورد. گرگانی در دیباچه این کتاب طغرل( احتمالاً به مناسبت فتح صلح‌آمیز اصفهان و برقراری نظم و قانون در این شهر)، وزیر او ابونصر کندری( که در سال 456ه.ق/ 1064 A.D به قتل رسید)و عمید را ستایش و شعر را به عنوان هدیه جشن مهرگان به حامی‌اش تقدیم کرده است و در پایان شعر سه پسر عمید را ستایش و آینده‌ای درخشان را برای ایشان پیش‌بینی نموده است.( Scott Meisami) 

در واقع ما چیز زیادی از گرگانی و کارهای وی نمی‌دانیم تنها از سه قطعه از کارهای دیگر وی مطلع هستیم( بخشی از یک هجویه، یک غزل کوتاه و یک رباعی) که بر روی هم 15 خط می‌رسد.ویس و رامین شاهدی از ادبیات پیش از اسلام ایران است و گرگانی را در کنار فردوسی بعنوان یکی از دو شاعر معروف فارسی قرن یازدهم میلادی قرار می‌دهد. گرگانی هم‌زمان از هر دو منبع مکتوب وشفاهی بهره برده و چنین به نظر می‌رسد که شعر ترجمه و بازسازی یک اثر پارسی میانه به فارسی‌ست که توسط محققان دیگر صورت گرفته و شاعر آنرا در فرمی زیبا و دل‌انگیز عرضه داشته است.توضیحات او دربردارنده شباهت‌هایی با گزارش فردوسی در مورد منابعش در مقدمه شاهنامه است. و ممکن است تحت تاثیر وی قرار گرفته باشد. این داستان پیش از گرگانی وجود داشته و ابونُواس شاعر عرب قرن هشتم به آن اشاره کرده است. گرگانی به زحمت با پارسی میانه آشنا بوده اما اینکه منابع او به فارسی یا پارسی میانه بوده‌اند مشخص نیست واکثریت محققان بر این عقیده‌اند که منابع او محتملاً فارسی بوده‌اند. محجوب اشاره می‌کند که اگر چه گرگانی به دشواری درک برخی از اصطلاحات پارسی میانه اشاره می‌کند اما اشاره‌ای به دشواری درک خط مشکل آن نمی کند که این امر نشان‌دهنده آنست که چنانچه او از متن مکتوبی استفاده کرده باشد آن متن به خط عربیِ( فارسی دری) نوشته شده بود.

مینورسکی در سلسله مقالاتی که در فاصله سالهای 1943 تا 1962 نوشته ، اعلام نمود که تقریباً به طور قطع می‌توان این روایت را دارای اصالتی پارتی دانست. دلایل او به نام‌های اشخاص و اماکن جغرافیایی آمده در شعر برمی‌گشت. او به این نکته توجه نمود که وقایع داستان در مرو - محل سکونت موبد شاه- واقع در شمال‌شرق ایران و همدان (در داستان «ماه» به نظر می رسد که آقای دیویس اشتباه می‌کنند و «ماه»  شکل تغییر یافته ماد است که همدان مرکز آن بود) واقع در غرب، روی می‌دهد. و از فارس که زادگاه ساسانیان است، اثری در داستان نیست. برخی از نام های داستان ریشه پارتی دارند( از قبیل کارن، پدر ویس) . مینورسکی چنین استنتاج نموده که هیچ دوره‌ای از تاریخ طولانی ایران مواد و بخصوص شرایط جغرافیایی همخوان با ویس و رامین را ندارد بجز دوران حکومت پارتیان و سلسله اشکانی. او بعدها پیشنهاد داد تا شعر را مرتبط با شاخه جدیدی از اشراف اشکانی بدانیم که توسط گودرز بنیاد نهاده شد. نام خانوادگی پادشاه مرو، موبد مانیکان، ممکن است به این نکته که او از اعقاب بیژن از خانواده گودرزیان و همسر او منیژه بوده ، برگردد .تاکید بر درون همسری در مقابل برون همسری( ازدواج ویس و ویرو برادرش)که در عشق رامین که برادر موبد شاه است به ویس نمود می‌یابد از دیگر مشخصات این داستان است  برخی از مهمترین موتیف‌های این روایت توسط رومانس‌های هلنی که در قرون اولیه مسیحیت نوشته شده‌اند، اشاعه پیدا کرده‌اند. Davis))

گرگانی نُرم جامعه را به سُخره می‌گیردو از خواننده می‌خواهد که عشاق را سرزنش نکنند او بسیار رک و کمی هرزه‌نگار است. داستان انعکاسی از آداب و رسوم پیش از اسلام  (از قبیل خودوده - xwēdōdah ) را به نمایش می‌گذارد و این در تضاد با دیگر شاعران قرن 11 میلادی / 5 هجری ، مانند فردوسی است. ویس و رامین حامل شکل کهن برخی از واژگان پارسی و از این حیث یکی از غنی‌ترین منابع موجود است. ( Davis ) که از این میان میتوان به واژگانی چونان دژخیم، دژپسند و دژمان اشاره نمود. این شعر تاثیر بی‌حدی بر نظامی گذاشت که با وجودی که شالوده غالب آثارش را از فردوسی گرفته اما از نظر فصاحت و شیوه بیان تحت تاثیر گرگانی قرار دارد. این امر بخصوص در خسرو و شیرین قابل مشاهده است که علاوه بر اینکه همانند ویس و رامین در بحر هزج سروده شده توضیحات ستاره شناسانه نظامی در مورد آسمان شب نیز ملهم از روایت گرگانی‌ست. ((Davis

اگرچه هیچ مبحثی از داستان  ویس و رامین به رمانس اروپایی تریستان و ایزولد مربوط نمی‌باشد (نخستین نسخه موجود از این داستان که توسط Broul    نوشته شده متعلق به یکصد سال بعد از ویس و رامین است). اما موتیف‌های مشترکی در هر دو داستان وجود دارد . که از جمله ایشان می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

 قهرمان عاشق زنی می‌شود که او را به عنوان همسر پادشاه خود همراهی می‌کند. قهرمان شاعر و شکارچی برجسته‌ای‌ست. نقش مهم خدمتکار زنِ قهرمانِ داستان و عشق دروغین مرد به یک زن دیگر( گُل در ویس و رامین  و ایزولت سپید بازو- Iseult white hand در تریستان و ایزولد). آزمایش با آتش( ور آتش) جهت اثبات گناهکار بودن یا بی‌گناهی عاشقان. فرار عشاق به منطقه دور از تمدن ( جنگل و سرزمین دیلم) تغییر قیافه عشاق (تریستان به شکل یک جذامی و رامین به صورت زنان).

حتی در مواقعی که تفاوت بین دو داستان وجود دارد، شباهت‌هایی نیز موجود است. به عنوان مثال :

تریستان برادرزاده شاه مارک است و رامین برادر کوچکتر موبد است اما در داستان دو بار به رامین به عنوان پسر موبد اشاره می‌شود و یکبار او موبد را پدر خود می‌خواند. بنا به سنت پارتی رامین می‌توانست هم برادر و هم پسر موبد باشد، امری که در اروپا امکان‌ناپذیر می‌نمود.

اگر چه امکان ارتباط بین این دو داستان توسط اکثر محققان رد شده اما عقیده اکثر نویسندگان امروزی این‌ست که همسنخی‌های ایندو اثر زیاد است . احتمالاً بخشی از موتیفهای ویس و رامین به حماسه تریستان رسیده است. این امکان وجود دارد که دربار سلجوقیان سوریه که به ادبیات فارسی علاقه مند بودند ( به عنوان مثال کتاب فارسی بحرالفواید در قرن 12 میلادی و تحت حمایت ایشان نوشته شد) و ارتباطات گسترده‌ای با صلیبیان داشتند، عامل این انتقال بوده باشند.(( Davis

به نظر می‌رسد که شخصیت‌های ویس و رامین ما به ازای تاریخی نیز داشته باشند در این میان برخی موبد شاه را با مهرداد دوم شاهنشاه مقتدر اشکانی و رامین را با گودرز رقیب  سالهای پایانی حیات وی یکی می‌دانند. برای این مقایسه  و همچنین برای تعلق داشتن این داستان به دوران اشکانی دلایلی آورده شده‌که مهمترین آنان عبارتند از:

1- عنوان شاه‌شاهان: مهرداد دوم نخستین کسی بود که از لقب شاه‌شاهان برای خود استفاده کرد. در «ویس و رامین» هم برای شاه موبد - برادر رامین و شوهر ویس- لقب شاه شاهان بارها به کار رفته‌است. هرچند پس از مهرداد نیز شماری از شاهان اشکانی از این لقب بهره بردند ولی هیچ یک به اقتدار او نرسیدند.

2- وقوع جنگ با ارمنستان: مهرداد دوم در سال ۱۱۰ پ. م به جنگ با ارمنستان رفت. این موضوع در «ویس و رامین» نیز آمده‌است:

که رامین رفت خواهد سوی ارمن     به نخچیر شکار و جنگ دشمن

3- جنگ ایران و روم: در سال ۱۲۲/۱۲۱ پ. م مهرداد دوم به آسیای کوچک و روم حمله می‌کند و پیروز می‌شود. در ویس و رامین نیز آمده‌است:

شاهنشه موبد از قیصر خبر یافت        که قیصر دل ز راه مهر برتافت

ز بد راهی نهادی دیگر آورد             به خودکامی سر از چنبر برآورد

همه پیمان‌های کرده بشکست     بسی کس‌های موبد را فروبست

ز روم آمد سپاهی سوی ایران                بسی آباد را کردند ویران

در ادامهٔ داستان هم شرح داده می‌شود که شاه از تمام شهرها لشکری آماده می‌کند و به نبرد با رومیان می‌رود و پیروز باز می‌گردد.

4- لقب ساتراپ ساتراپ‌ها: در نقش برجسته‌های بیستون، نقش برجسته‌ای از مهرداد دوم وجود دارد که ۴ تن از ساتراپ‌های محلی در برابر وی قرار دارند. یکی از این افراد همین «گودرز» است که به عنوان ساتراپ ساتراپ‌ها، یعنی مسئول تمامی ایالات در پیشاپیش ساتراپ‌های محلی قرار گرفته‌است. در «ویس و رامین» می‌خوانیم که «رامین» برای فراموشی «ویس» از شاه می‌خواهد که او را سپهبدِ ماه‌آباد (ایالت ماد) کند، که شاه در استقبال از این پیشنهاد حکمرانی گرگان و ری و کوهستان را نیز به رامین می‌سپارد. در ادامه نیز روشن می‌شود علاوه بر این مناطق بر مناطق دیگری نیز حکم می‌رانده‌است:

بگشت او گرد مرز پادشاهی            گرفته رای فرمانش روایی

نشسته با سپاهی در سپاهان     که بود از مرزها بهتر سپاهان

ز گرگان تا ری و اهواز و بغداد         بگسترده بساط رامش و داد

5- استقلال از شاهنشاه: رامین با رسیدن به قزوین دیگر از شاهنشاه اطاعت نمی‌کند و خود را پادشاه می‌خواند. گودرز نیز در سال ۹۱ پ. م از فرمان مهرداد دوم سرپیچی می‌کند و خود را شاه ایران می‌خواند. جالب است که رامین بر پایهٔ «ویس و رامین» در مناطق غربی ایران قرار می‌گیرد و گودرز نیز در مناطق غربی ایران بوده‌است.

6- لقب خورشیدشاه: یکی از القاب مهرداد دوم، خورشید بوده‌است که او را «خورشیدشاه» نیز می‌خوانده‌اند. در «ویس و رامین» نیز چنین آمده‌است:

ز یک سو زن مرا دشمن گرفته           وزو خورشید نام من گرفته

7- پایتخت: پایتخت شاهنشاه(موبدشاه) در «ویس و رامین» شهر مرو در ۳۰۰ کیلومتری عشق‌آباد می‌باشد و پایتخت مهرداد دوم نیز در شهری به نام «نیسا» در نزدیکی عشق‌آباد امروزی بوده‌است که امروزه ویرانه‌های آن باقیست. پس می‌توان پذیرفت که مراد شاعر از شهر مرو، همان شهر نیسا بوده‌است.

دیگر دلایل: شرح ویژگی‌های دژ اشکفت دیوان در «ویس و رامین» نشان می‌دهد که این بنا بسیار مستحکم و استوار بوده‌است و می‌توانیم زمان کاربری این بنا را با عصر مهرداد دوم منطبق کنیم. در «ویس و رامین» از روابط میان دربار ایران و دربار چین سخن گفته می‌شود که در زمان مهرداد دوم نیز چنین روابطی وجود داشته‌است.

تطابق زایچه: از جملهٔ محکم‌ترین دلایل پیرامون این موضوع زایچهٔ (جدول یا شرح محل ستارگان که بیشتر به مناسبت‌هایی ویژه چون زایش، مرگ و یا وقوع جنگی ثبت می‌شده‌است.) است که در کتاب «ویس و رامین» آورده شده‌است و بیانگر زمانی است که شاه برای نخستین بار با ویس دیدار می‌کند، که با دانش ستاره‌شناسی امروز و با بررسی وضعیت آسمان در فاصلهٔ سال‌های ۲۴۷ قبل از میلاد تا پایان دورهٔ ساسانیان و حتی زمان زندگی فخر الدین اسعد گرگانی، تنها می‌توان به یک حالت منطبق با نشانه‌های زایچهٔ کتاب «ویس و رامین» برخورد کرد و این تاریخ هم برابر با ۱ جولای ۱۱۶ پ. م می‌باشد و این درست همان زمانی است که مهرداد دوم در ایران پادشاهی می‌کرد

 

 

کتابشناسی:

1-آسانا، منوچهر جی جاماسپ. 1371. متون پهلوی. گزارش : سعید عریان. تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران

2- دادور، ابوالقاسم و نگار بوبان. 1386. "عناصر اسطوره‌ای در منظومه درخت آسوریگ."  نشریه هنرهای زیبا. شماره 32 : 118-109

3- عبدی، لیلا. 1385." نقد تطبیقی ویس و رامین و خسرو شیرین: شباهت‌ها و تفاوت‌ها." ادبیات داستانی شماره 103: 79-70

4- فرنبغ دادگی.1369. بندهش. گزارنده: مهرداد بهار. تهران: انتشارات توس

5- ماهیار نوابی، یحیی. 1363. درخت آسوریگ. تهران: سازمان انتشارات فروهر

6- مسکوب، شاهرخ. 1357. سوگ سیاوش (در مرگ و رستاخیز). تهران: انتشارات خوارزمی

7- معتمدی، منصور.1390." قصه میش و رز: منظومه‌ای فارسی- عبری به شیوه درخت آسوریگ." نشریه ادب و زبان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان. دوره جدید : شماره 30( پیاپی27)

8- Boyce, mary. 1987. AYĀDGĀR Ī ZARĒRĀN.  Encyclopædia Iranica. 9- Davis, Dick. 2005. VIS O RĀMIN.  Encyclopædia Iranica.

10- Scott Meisami, Julie. 2002. GORGĀNI, FAR-AL-DIN ASAAD 

       Encyclopædia Iranica.

11- Tafażżolī, Amad. 1995.  DRAXT Ī ĀSŪRĪG. Encyclopædia Iranica.

 

 

 

ترجمه و بررسی سه سند حقوقی ایلامی


چکیده:

بررسی  سه سند ایلامی کهن به شماره‌های MDP 24 393, MDP 28 399, MDP 28 402:11 ،جنبه هایی از قوانین وراثت  و شیوه های وصیت و حقوق ناشی از وصیت‌ را روشن می‌نماید. این اسناد که به زبان اکدی تنظیم گردیده‌اند متعلق به اواخردوره ایلامی کهن یعنی دوره «سوکل‌مخ‌ها» و حدود 1970 تا 1600 پیش از میلاد می‌باشند. این اسناد به مناسبت آنکه وراثت و حقوق ناشی از آن در ایلام کهن را برای ما آشکار می‌سازند دارای اهمیت بسیاری می‌باشند . از نکات مهمی که در این اسناد باید بدانها توجه نمود ارتباط نزدیک قوانین ایلامی با جنبه های اسرارآمیز و ماورالطبیعه است. ارزش‌ قائل شدن برای سوگند و پذیرفتن آن به عنوان  وسیله‌ای جهت بررسی صحت و سقم دعاوی مطروحه از نشانه‌های بارز این امر ‌است . بررسی این اسناد نشان می‌دهد که سوگند دارای باری روحانی بوده و کسانی که سوگند دروغ یاد می‌کردند از حقوق مادی و مدنی محروم می‌گردیدند و «کیتن» خود را از دست می‌دادند.

واژگان کلیدی: ایلام  ، سوکل مخ ، سوگند، کیتن ، وراثت، وصیت

 مقدمه:

 از دوران سوکل‌مخ‌ها بیش از 500 سند حقوقی به زبان اکدی بدست آمده است. این اسناد که در طی حفاری‌های باستان‌شناسان فرانسوی در شوش بدست آمده اند توسط آشور‌شناس برجسته فرانسوی، ونسان شیل (که سالها کتیبه شناس این هیات در ایران بود ) در سلسله انتشارات هیات باستان‌شناسی فرانسه در چهار مجلد چاپ گردیدند. این اسناد با علامت اختصاری MDP  نمایش داده شده‌اند . موضوع مقاله زیر سه سند  هستند که از این میان یکی از آنها (MDP 24 393) در سال 1933 و دو سند دیگر (MDP 28 399 و MDP 28 402: 11) در سال 1939 به چاپ رسیده‌اند. (بادامچی،6)

سه سند مورد بررسی، در رابطه با وراثت و حقوق ناشی از آن می‌باشند از اینرو در بررسی آن باید به نحوه میراث بردن ورثه توجه نمود . دیگر اینکه میراث بردن ورثه، موجب درگیری‌های حقوقی می‌گردید که موجب رجوع به محاکم قضایی می‌شد و از این طریق ما با ادای سوگند که یکی از قدیمی‌ترین شیوه‌های اثبات حقانیت در این منطقه است، آشنا میشویم.ادای سوگند دروغ گذشته ازعواقب حقوقی، دارای بار دینی نیز بود و از اینرو ادای سوگند دروغ امری خطیر به حساب می‌‌آمد که موجب خارج شدن فرد از حوزه قانون می‌گردید. جهت نگارش این گفتار، از دو سند  MDP 28 399و MDP 24 393  که توسط دکتر حسین بادامچی مستقیماً از متن اکدی به انگلیسی ترجمه شده‌اند وهمچنین از ترجمه فارسی  سند MDP 28, 402: 11 که توسط ایشان انجام شده ، استفاده گردیده است . در ادامه بنا به درخواست ایشان و جهت تکمیل مبحث مواد 13، 148و191از قانون حمورابی ترجمه گردید لازم به ذکر است که ترجمه دو سند اول از زبان انگلیسی به فارسی توسط اینجانب صورت گرفته و بدیهی‌ست که اشتباهات احتمالی بر عهده ایشان نمی‌باشد.

 

ترجمه سند MDP 24 393:

 

در باره خانه ساخته شده در زمان حکومت تمتی رَپتاش و شهرداریِ کودو زولوش که اَبی ا‌یلی ، به کوک اَدَر فروخت و بهای انرا کاملاً دریافت کرد.

پوزور تپ‌پونا پسر اَبی‌ایلی  و پسرانش دادخواستی را برعلیه ایقی‌شونی( پسر کوک‌‌ اَدَر) تقدیم (دادگاه) کرد.

ادعای آنها بشرح زیر بود:

«پدر ما خانه را به پدر تو نفروخت. قباله تو مجعول و ساختگی است»

چندین نفر  در نزد قاضی حاضر شدند و بسود ایشان شهادت دادند.

آنها ایقی شونی را وادار به ادای سوگند نمودند.

ایقی شونی در معبد ایشتار به شرح زیر ادای سوگند نمود:

« ایشتار! تو میدانی که من قباله مجعولی نساخته‌ام و پدر من این سند را برای من باقی گذاشته است.»

ایقی شونی سوگند یاد کرد و آنها خانه را در اختیار او باقی گذاشتند ( یعنی آنها حق را به او دادند).

(اسامی 34 شاهد نام برده شده است)

ایقی شونی در برابر این 34 شاهد در معبد ایشتار سوگند یاد نمود

پوزور تپ‌پونا (و پسرانش؟) او را وادار به ادای سوگند کردند و خانه را در اختیار او باقی گذاشتند.

 

ترجمه سند MDP 28 399:

 

چون آقای سین، دارایی خود را به دخترش تا‌ریری بخشید

شوگوگو ادعایی بر علیه تا‌ریری تسلیم نمود.

تاریری در مقابل شو‌گوگو سوگندی به شرح زیر ادا نمود:

« تو همسر من هستی

تو پسر من هستی

تو وارث من هستی

و اتا خوبیتیر باید تو را دوست بدارد و به تو خدمت کند»

تاریری سوگند فوق را نسبت به شوگوگو ادا نمود و به جانِ پالا ایش‌شان ( سوکل مخ شوش)، به جان کوکو سانیت (سوکل شوش) و به جان نپیریشَ (خدا) قسم خورد.

شوگوگو به قسمی که تاریری نسبت به شاه و خدا ایراد کرده بود ، احترام گذارد و با بازگشت او به خانه خویش موافقت نمود (اصطلاحاً خانه را بنا کرد).

تاریری 45 «شکل» نقره دریافت کرد؛ 8 شکل نقره برای اتا خوبیتیر بود.

و شوگوگو 30 «گور» جو به عنوان سهم ا‌لارث تا‌ریری پرداخت کرد.

 

سند MDP 28, 402: 11:

...

... یک برده را،

سین- ربی به نور... داد.

تا زمانی که او(= نور) زنده است.

حق استفاده دارد؛

بعد از وی،

سه پسرش (این اموال را) به ارث خواهند برد.

اما پسری که به او خدمت نکند،

از ارثیه سهمی نخواهد داشت.

در برابر شهود

خدایان اینشوشینک و شمش

و شش شاهد.

 

قانون ایلام ،شامل دودستهِ قوانین مذهبی معابد و قوانین مدنی وضع شده توسط فرمانروایان بودند. قوانین مذهبی  یا «روش‌های عدالت» را وضع شده از جانب خدایان ،بخصوص اینشوشینک خدای حامی شهر شوش می‌دانستند. که در واقع این قوانین چیزی جز قوانین تدوین شده توسط روحانیون معابد نبودند. هرگونه تلاشی برای تفکیک دقیق این دو گونه قوانین از یکدیگر بیهوده است چرا که ایندو ریشه‌ای واحد داشتند و احتمالاً روش‌های عدالت ریشه در نظام قظایی کهن ایلامی داشت. بعکس، قوانین مدنی  با تاییدات الهی تنفیذ می‌یافتند. هینتس به موردی در یک کتیبه ایلامی متاخر اشاره می‌کند که به «قانونی که خدا اینشوشینک و شاه شوتروک نخونته دوم  برقرار کرده‌اند...» اشاره می‌نماید(هینتس،4-93). بنظر می‌رسد در مدتی که بین‌النهرین بر ایلام چیرگی فرهنگی داشت، قوانین بین النهرینی در سوسیانا معتبر بودند. اما تغییراتی در این میان مشاهده می‌شود که حائز توجه هستند . بعنوان مثال اگرچه ما از طریق قوانین حمورابی متوجه گشته‌ایم که قرارداد‌های

« Esip-Tabal» در بین‌النهرین غیر قانونی بودند اما ازاسناد بدست آمده در شوش متوجه می‌شویم که این نوع قراردادها در شوش اجرا می‌شده‌اند و قوانین حمایتی در برابر چنین قرارداد‌هایی وجود نداشتند.

از سوی دیگر یکی از جنبه‌های مهم قانون ایلام توجه آن به جنبه های ماورالطبیعه  است. ایلامیان بر این باور بودند که همه خدایان از قدرتی اسرارآمیز برخوردارند که «کیتن» نامیده می‌شودو این کلمه به شکل «کیدنو» وارد اکدی گردید. کیتن، تجلی الهی و قدرت ان در محافظت و در عین حال عذاب بود. فرمانروایان ایلامی قدرت خود را بر مبنای محافظت اسرارآمیز کیتن بدست می‌آوردند.رفتار شاه نسبت به رعایایش نماینده زمینی کیتن آسمانی (الهی) بود. کسی که به آن بی حرمتی می‌کرد زندگی خود را از دست می‌داد. تمامی خدایان دارای این کیتن بودند و کیتن «هومبن» فره ایزدی خاص پادشاه بود (همان،40)کیتن ؛همان نیروی خاصی است که برای مجسمه‌های سنگی دو طرف دروازه‌های ورودی قائل بودند. و ما مثال بارز آنرا در تندیسهای گاو پیکر دروازه ملل در پارسه و یا  پیکره‌های  مشابه آن در هنر بین‌النهرینی می‌بینیم.

نکته قابل توجه در مطالعه سند MDP 24 393 ، ارزشی ست که در محاکم قضایی برای عمل سوگند خوردن قائل بودند همانطور که از خواندن متن متوجه می‌شویم شاهدان زیادی به سود شاکی شهادت داده‌اند اما طرف دیگر پرونده با ادای سوگند در معبد ایشتار از پرونده پیروز بیرون می‌آید. در دید نخست شاید این مسئله عجیب به نظر برسد اما اگر به این نکته توجه  نماییم که او در معبد ایشتار سوگند یاد نموده است آنگاه متوجه می‌شویم که در صورت ادای سوگند دروغ ، قدرت محافظت کننده کیتن این الهه را از دست خواهد داد و این یعنی خارج شدن از حیطه قانون  و بمعنی مرگ او خواهد بود شیوه‌ مجازات در مواردی که مربوط به سوگند دروغ در ارتباط با وراثت ، فرزند خواندگی و هدایا باشد. عبارت بود از سپردن مجرم به امواج سرکش رودخانه . و این نوعی از اوردال (وَر) را در ذهن متبادر می‌کند. از یاد نباید برد که با وجود تعدد شهود که در این پرونده‌ها به چشم می‌خورد ظاهراً ارزش سوگند بسیار بیشتر از شهادت ایشان بوده است.

سند MDP 28 399 در مورد دختری‌ شوهر کرده است که املاک پدرش را به ارث برده و شوهر وی به دلیل اینکه این املاک، ملک مشترکشان نبوده و بر آنها کنترلی نداشته اعتراض کرده است . زن نسبت به شوهر خود سوگند وفاداری یاد کرده است و مرد با این پیمان که با سوگند به جان سوکل مخ، سوکل و نیز خدای بزرگ نَپیریشَ مستحکم شده بود راضی به بازگشت زن به سر خانه و زندگی خود گردید. ظاهراً زن از حق مدیریت خود بر میراث مزبور در قبال 45 شکل ( هر شکل تقریباً 5/8 گرم بوده) صرفنظر کرده است و علاوه بر آن بابت سهم الارث خود، 30 گور (هر گور معادل 300 سیلا و هر سیلا معادل یک لیتر بوده) جو دریافت کرده است. نکته مهم ادای سوگند به جان شاه و حاکم و خدای بزرگ ایلامی نَپیریشَ است که شکستن چنین سوگندی، موجب محرومیت‌های مدنی و مذهبی برای شخصی که آنرا ادا کرده باشد در پی خواهد داشت.

اما سند MDP 28 393 حکایت از حق شخص وصیت کننده بر کلیه اموال خود می‌نماید . مرد وصیت می‌کند که تمامی اموال وی به همسرش برسد و پسران وی در صورتی بعد از مرگ مادر به سهم الارث خود می‌رسند که درحیات وی به او خدمت نمایند. به عبارت دیگر وصیت کننده این حق را داشت که با وجود داشتن فرزندان متعدد ، اموال خود را به یکی از وراث ببخشد و نیز ترتیب و شرایط انتقال بعدی ماترک خود را مشخص نماید. این وصیت نامه با شهادت خدایان شمش و اینشوشینک و 6 شاهد انسانی به پایان می‌رسد .

شمش خدای خورشید اکدی که معادل نخونته خدای خورشید ایلامی‌ است (از آنجایی که نگاره هر دو خدا در زبان ایلامی یکی بوده لذا دقیقاً نمی‌توان مشخص نمود که شاهد، شمش اکدی بوده یا نخونته ایلامی)خدای روز و روشنایی و جهان زندگان است در حالیکه اینشوشینک در کنار آنکه خدای حامی شهر شوش است و از این بابت بسیار محبوب و مورد احترام اهالی این شهر است نقش خدای جهان زیرین را نیز بر عهده دارد و داور جهان مردگان نیز به حساب می‌آید(همان، 56) لذا نام بردن از این دو خدای مهم نمایانگر آنست که کسی که مفاد وصیت نامه را رعایت نکند در این جهان و آن جهان مورد بازخواست قرار خواهد گرفت

 

 

 

 

 

نتیجه گیری :

از بررسی سه سند مزبور به نکاتی چند واقف میگردیم

1- ارزش سوگند در نظام قضایی ایلام کهن بسیار برجسته بوده است و این ناشی از قدرتی  ماورالطبیعه‌ «کیتن» است که چنانچه کسی سوگند دروغ یاد می‌نمود از حمایت آن بی بهره گشته و محکوم به مرگ می‌گردید. به عبارت دیگر قوانین مذهبی و مدنی با یکدیگر تداخل داشته‌اند و مجرم نه تنها از حقوق مدنی خود محروم می‌گردید بلکه مجازات الهی نیز گریبان‌گیر وی می‌گردید. بنظر می‌رسد تعدد شهود در این میان تاثیر چندان مهمی نداشت.

2- شخص وصیت کننده حق اعمال حاکمیت بر ماترک خود حتی پس از مرگ را نیز داشت و می‌توانست ترتیب به میراث رسیدن آنرا مشخص نماید. همچنین او می‌توانست کلیه اموال خود را به یکی از وراث خود منتقل نماید و دیگران را از ارث محروم نماید. دختر و پسر نیز به میزان مساوی از ارث سهم دریافت می‌کردند

 

موادی از قوانین حمورابی:

ماده 13 قوانین حمورابی: بنا به نحس بودن عدد 13، چنین ماده ای در مجموعه قوانین حمورابی وجود ندارد!

(King, 1915)

 

ماده 148 قوانین حمورابی: اگر مردی ازدواج کند و زن او مریض شود . اگر مرد مایل باشد که همسر دومی اختیار کند او نباید زن اول را کنار بگذارد بلکه باید از او در خانه(‌ای که ساخته است)، نگه‌ داری نماید و از او تا زمانی که زنده است حمایت نماید.(King, 1915)

 

ماده 191 قوانین حمورابی : اگر مردی که پسری را به فرزند‌خواندگی پذیرفته و او را پرورش داده ، خانواده‌ای تشکیل داده و دارای فرزندانی شد. بخواهد آن پسر را از فرزند‌خواندگی خلع کند. نباید آن پسر را بسادگی پی کار خود بفرستد. پدرخوانده باید از ثروت خود ، 3/1 سهم یک فرزند را به او بدهد و سپس او می‌تواند که برود. او نباید به این پسر مزرعه، باغ و خانه بدهد. (King,1915)

 

 

کتابشناسی:

1- هینتس، والتر.1388. دنیای گمشده عیلام. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

2- بادامچی، حسین. 1391. ایرانشناسی. شماره دوم ،25-1

3-King, Leonard William. 1915. Code of Hammurabi. contrib. by Charles F. Horne and C. H. W. Johns. Montana: Kessinger Publishing